من، زاییده ی شهرِ هِرت
جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۲ ب.ظ
عرضم به حضورتون، و یا حتی طولم به وجودتون، چند سال پیش، چند ساعت پیش، حدودای صبحِ اینچنین روزی، بنده ی حقیرِ سر تا پا تقصیر، در خانواده ای نسبتأ مذهبی و سنتی، در شمال کشور و در بیمارستانی در شهرستان گنبد کاووس چشم به جهان گشودم. [ شهر خودمان بیمارستان نداشت اون موقع ] نمیخوام متن ادبی و فلسفیِ سنگینی واسه تولدم بنویسم، هر چند هم توانش رو دارم و هم حالش، ولی خب تا تصاویر و عکس ها هستن، بهتره قلم، یا همون کیبورد ساکن باشه و بشینه و خودش هم به عکس ها خیره بشه! کیبورد در بابِ تولدم و خودم فقط قطعه ای ادبی - فسلفیِ سنگین و دیسک کمر ایجاد کنه تایپ میکنه و آنتن ر به عکس و دوربین میسپاره:
من چیستم؟! تِکه ای داغانی! متصل به آن موجِ هراسانی، در بند و آزادِ تنهایی؛ در انتظار رویایی، میرسد به سودایی، غرق شده در تخیل و خیال، شناور در جَوِ شیدایی.
خاع! برسیم به تصاویری که بنده براتون آماده کردم.
دوتا تصویرِ ابتدایی در اثبات و تأییدِ دو مسئله س!
یک: محبوبیت بلامنازع بنده در لایه های سطحی و زیرین خانواده و قشر های مختلف مردمی
دو: ابداع و تأسیس سبکِ سیامک انصاریسم در عکاسی و تصویر برداری. یعنی در اصل بنده این روش و سبک رو به وجود آوردم. اسناد و مدارک تاریخیش هم که موجوده:
اولی در آغوش گرمِ عموی پدر و دومی هم در آغوشِ نرم پدربزرگ:
تصویر بعدی محدودیت جنسیتی داره دیدنش! خواهرای مجلس نگاه نکنن وجدانأ. خوبیت نداره. چشماتان ر درویش کنید. اسیر و مبتلا عه سیکس پک هام نشید:
اون داغانی که کنارم دراز کشیده پسر خاله مه. کمتر از دو روز با هم اختلاف سنی داریم و اون از من بزرگتره.
همونطوری که میدانید احتمالأ، امروز در کنار تولد من، روز جهانی تنبل هم هست. و چه مبارک مناسبتی که گره خورده به تولد بنده! اجازه بدید به رسم ادب سر تعظیم فرود بیاریم بر خودِ تنبل جان که فشار زندگی روشه و کلأ رو مودِ فشار و زحمت و سختی می زی عه و اسطوره و نمادِ ز غوغای جهان فارغِ بنده و خیلی از مریدانِ تنبلیسم هستن:
و تصویرِ بعدی از خودم که مرتبط با همین روز هم هست:
بنده از کودکی سعی و ممارستم در این راستا بوده که در تبعیت از جنابِ تنبل و مرام و منششان جوری تنبل باشم و بخوابم که بعد از بیداری روی بدنم خزه و علف و پرنده و چرنده و خزنده و جهنده و اینا رشد کنه و کلا یه اکوسیستم بشم واسه خودم، ولی نشده هنوز! لهنتی روزگار و فیزیولوژی بدن انسان جوابگو نیست!
و اما تصویر بعدی که به یکی دیگه از جنبه های مهم زندگیِ بنده اشاره داره و اون غذا و شکمه! بنده به شدت شکمو هستم، ولی شکم ندارم! انگار نشتی داره معده و روده و شکمم. هرچی میخورم لاغر تر میشم خلاصه. خدا خودش کمک کنه واسه فهمِ این حکمت:
و در پایان مهم ترین و قابل لمس ترین یادگاریم از نوزادیم. چیزایی که منو میبرن به بدو تولد. جایی که تازه به این جهان اومده بودم و خودم یادم نیست، ولی این ها هستن و بوی تولدم رو میدن:
دوست دارم تو روز تولدم هر حرفی دارید و این مدت نزدید رو بهم بگید. حالا هر چی هست. اگه گله و دلگیری و ناراحتی و بحثی بوده بگید تا حلش کنیم. اگه نصیحت و توصیه و حرف بدرد بخوری هست بگید. اگه جک یا فحش یا حمد و ستایش هم هست بگید. من تحمل شنیدن و یا همون خوندنش رو دارم :))) نظرِ ناشناس هم فعاله حتی!
- ۹۶/۰۷/۲۸
چه کودکی خوشکلی داشتی داغان، همون موقع زمان اوجت بوده ها:)))
نصیحت اینکه داغان و یاغی نباش:D
یاعلی