اندر احوالات کفیِ کفشِ آن شیخ
يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۴ ب.ظ
اگه یه روزی، یه جایی، یه جوونِ بلندِ لاغر رو دیدید که از فرط بدبختی تو جوب افتاده و در مرداب سختی های زندگی غوطه وره و به ته خط رسیده، ولی با این وجود تو همون جوب هم یه پاشو انداخته رو اون یکی پاش و لبخند میزنه، اون شخص منم! اصولأ معتقدم دنیا ارزش حرص و جوش و غم و غصه و ماتم ر نداره! مگر اینکه اتفاق خیلی خاصی بیفته. که واسه من هر چند سال چنین اتفاقی میفته که باعث شه عمیقأ ناراحت و غمگین بشم یا حرصِ عجیب غریبی بخورم. چه غمگین و چه شاد کره ی زمین به دور خودش و خورشید در حال گردشه و این چرخش ها عمر ما رو رقم میزنن؛ عمرِ ما هم ثانیه به ثانیه داره به تهش نزدیک میشه، جوری که نمیدونیم داره به سنمون اضافه میشه یا ازش کم میشه، که در واقع داره کم میشه! ثانیه به ثانیه! این ثانیه ها و زمان هم به کفیِ کفششون نیست تو توی چه حال و هوایی داری گذر عمر میکنی، توقع هم که نداری به احترامت متوقف شه؟! پس تو هم به کفیِ کفشت هم نباشه چه اتفاقات تلخ و حرص در آری واست می افته و کیا چی در موردت میگن و حرف میزنن و خیلی مسائل دیگه که ارزش ناراحتی ندارن! سعی کن وقتی ناراحت شی و غم و حرص بخوری که ارزش سپری شدن عمرت با اون حال رو داشته باشه؛ اگه اینطور نیست غم و حرص نخور که باختی! سنگین هم باختی!
* نصایح الحیات الدنیا، سیرت المعدنچی، بابِ حواله کردن به کفیِ کفش، صفحه ی به درک، بندِ ز غوغای جهان فارغ
* تصویر خودم در نهار خوران
* عزیزم؟! پاییزه! میبینی نارنجی ها ر؟!
عزیزش: آره عشقم! میبینم نارنجی ها رو ^__^
صاحاب هزینه های عزیز: هیچی دیگه! همین. تا همین جاشو بلدم من. بکن تو چشمت نارنجی ها ر ببینم چی بهت میدن هوا به این سردی! :/ بده اون دستمال کاغذی ر باباع :/
- ۹۶/۰۷/۱۶