* یارم نیامد، کتابِ شعرت را دادم خر خورد
شاید باورتان نشود، ولی چیزی که در تصویر میبینید، توسطِ یکی از ناشرینِ فرهیخته چاپ شده و یحتمل توسطِ عده ای خریداری شده و یحتمل خوانده هم شده! حالا ذکرِ چند مورد را لازم میدانم:
1. اگر چیزی که در تصویر میبینید شعر است و پتانسیلِ چاپ شدن دارد، بنده هم در خودم میبینم چند مجموعه کتاب شعر به چاپ برسانم، اونم در تیراژ میلیونی! چند نمونه را با شما به اشتراک میگذارم تا به تفاوتِ سطحِ شاعری [ ! ] همچون من با این جوجه شاعرهای بیخودیِ فِیک را متوجه شوید:
اولیش:
عفت نیامد
اقدس را وسطِ بازار زدم
دومیش:
رویا آمد
لیوانِ شیر عسلم را هورت کشیدم
سومیش:
پنلِ وبلاگم باز نشد
کلاغ های مزرعهٔ مترسک را با تفنگ بادی زدم
چهارمیش:
گندم پست گذاشت
به داداش کوچیکم پس گردنی زدم
پنجمیش:
هوا گرم است
از این صفحه سفید ها گذاشتم برای وبم و رویش نوشتم: عفت غذایش شور شور شد، پس: کوه به کوه میرسد، ولی حال دنیا دائماً یکسان نباشد، بچه ای را در کوچه بزن!
شیشمیش:
حسین کامنت گذاشت
مگسی را در هوا کشتم
2. بعد میرسیم به بُعدِ روانیِ قضیه؛ [ یارم نیامد، بچه ای را در کوچه زدم ]. یارت نیامد بچه ای را در کوچه زدی؟! آخه پلشت! مریض! روانی! زنجیره ای! مگر اسکیزوفرنی داری؟! آزار داری مگر؟! یارت نیامد که نیامد، به درک که نیامد، تو را شناخته که نیامد، با بچه مردم چکار داری حلزون؟!
[ بی اعصاب میشود و لگدی به اقدس میزند ]
3. کلامِ آخر! حیفِ آن درختی که قطع شد و این مزخرفات روی کاغذهاش نگاشته شد.
* خیلی سعی کرد بخوره! ولی تهش یکم جویدش و تفش کرد بیرون! خاعک تو اون سرت که کتابت ر خر هم نمیخوره! [ کتاب را به سمتِ گاوداری میبرد ]
- ۹۶/۰۵/۱۱