میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر... عکسنوشت: آره رفیق.
یادش بخیر بچه که بودیم آخرین امتحانو که میدادیم تفنگ ترقه ایو دارت و هرچیز خطرناکی که داشتیم بر میداشتیم میزدیم به دار و درخت. آخ یاد تیکمون مگسی هامون بخیر. روز آخر امتحانا هرچی کتاب داشتیم مث بیشعورا میریخیتیم تو رودخونه. شهریور که میشد در به در دنبال کتاب میگشتیم برای مرور و امتحان دادن تجدیدی ها....
پاسخ:
:)))))
یکی نبود بگه مگه جی تی ای عه؟ :))) کاملا جی تی ای طور بودیم
یکی دیگه هم نبود بگه وقتی میفتی چرا کتابا رو اونجوری میکنی؟ :)))