زیرِ فشارم و کتاب ها پوزخند میزنند
این روزها به شدت تحتِ فشارِ امتحاناتِ پایان ترم قرار گرفتم! جوری که تا حالا تجربه ش نکرده بودم. چهار تا امتحان توی دو روز یعنی شرایطِ سخت! وقتِ درس خوندن همه ش صدای پوزخند های کتاب هام تو گوشمه!
+
هیچ وقت با تقلب کنار نیومدم و نمیتونم بیام! یعنی همیشه شرایطش فراهم بوده و تلاش کردم که بتونم تقلب کنم! ولی روم نشده! بابتِ این کار به خودم افتخار میکنم! حتی اگه بابتِ نمره هام مسخره بشم و سرکوفت بخورم! ولی اینکه اکثریت با وقاحتِ تمام تقلب کنن و نمره های عالی بگیرن و با همون نمراتِ تقلبی پز بدن و به تقلب کردن هاشون به چشمِ مدال های افتخار نگاه کنن، خیلی تلخه!
+ داستان خیلی کوتاه:
در تاکسی با صدای بلند درمورد اختلاس ها و دزدی های بزرگِ کشور سخنرانی میکرد و با لحنی اعتراضی به حال و روزِ کشور و مسئولین تأسف میخورد و حرف از پیشرفته بودن و فرهنگِ غنیِ کشورهای اروپایی و امریکایی و شرقِ آسیا میزد! راه که تمام شد و به مقصد رسید، در هوای گرم و آفتابِ سوزان، کتِ ضخیمِ مچاله شده اش را از کوله پشتی اش بیرون آورد و پوشید. تکه کاغذ های کوچکش را از جیبِ کوله اش بیرون آورد و نگاهی بهشان انداخت و لبخندی زد و در جیب های کتش پخششان کرد! روی تکه کاغذها با خطِ ریز چیزهایی نوشته شده بود! فکر میکنم شبیه به سحر و جادویی بود. شاید هم نفرینی که بوی آینده ای تلخ میداد...
کرایه اش را حساب کرد و به سمتِ ورودیِ دانشگاه حرکت کرد...
+ عکس هم خودمان هستیم
+ دوستان اگه گوشه موشه های دلتون ما رو هم یاد کنید ممنون میشم. دعاتون میکنم، دعام کنید!
- ۹۶/۰۳/۲۳