کفشداریِ شماره 7
مثلِ همیشه یه نشون؛ یه نشون واسه گم نشدنم. کفشداریِ شماره هفت. شاید جالب باشه، ولی من هنوزم که هنوزه ترس از گم شدن تو حرم دارم. یه جور شلوغی و بزرگیِ خاص که باعث میشه این ترس بعدِ عمری هنوز تو وجودم قلقلک میخوره. کاش همینقدر ترس رو واسه گم نشدن تو شلوغی های دنیا هم داشتم. فکر کنم وضعیتِ بهتری از این حالِ گم شده و سردرگم داشتم. بگذریم. قبلِ ورود به داخلِ حرم، صحنِ آزادی و شکوه و عظمتِ جذابش. ایوونِ طلا و اون طلاییِ دوست داشتنی و حس و حالِ غیر قابلِ وصفش که تو هیچ ادبیاتی نمیگنجه.
دل میکنی ازش و میری سمتِ کفشداری و کفشهات رو تحویل میدی و اون شماره ی نوستالژیک رو تحویل میگیری. همون تیکه ی شیشه ای که از وقتی یادته بوده و گره خورده به خاطراتِ ورود و خروجت از حرم. خوب جاش رو تو حافظه ی تصویریت ثبت میکنی و میری که بری سمتِ آقا. یه آقا که خیلی خوبه. اونقدر خوب که همین الآن که اسمش اومد اشک تو چشمم نشست و جا خوش کرد. مگه میشه اینقدر خوب و مهربون؟! آره خب! شده دیگه. میری و میری و میری تا چشمِ گناه کارت برسه به اون ضریحِ نورانی. ضریحی که واسش فرق نداره کی هستی و از کجا میای، درست مثلِ صاحبشه خب. همون آقایی که گفتم. واسش فرق که نداره چقدر بد و گناه کار و بدی که! منتظرته بری و در آغوش بکشیش و نفس بکشی تو بغلش؛ با هر نژاد و مذهب و فکر و اندیشه ای که داری. فقط میگه که بیا تو، باقیش با خودم. میری و غرق میشی تو سیلِ جمعیت. موج میکشونتت و میبرتت سمتِ آقا. خودت رو میچسبونی به اون گوشه ی معروف که همیشه و هرسال میری. گوشه ی سمتِ چپ، تو بغلِ آقا. دیگه نمیدونی بخندی و یا اشکتو کنترل کنی. اونقدر حالت خوب میشه که اشکت خودش محو میشه و میره. شروع میکنی دعا کردن با همون زبونِ گناه کارت. ولی خب آقا که دیگه تهِ معرفت و گذشت و بزرگواریه دیگه؛ این رو که همه میدونن. فقط کافیه همون لحظه دل و فکرت رو بسپری بهش و دعا کنی. واسه هرکی که تو ذهنته.
واسه پدر و مادرت که سایشون رو سرت مستدام باشه. واسه خواهر و برادرت که خوب بزرگ شن. واسه خودت و عاقبت به خیریِ خودت و همه ی جوونا که حقشونه عالی باشن. واسه رفقای بلاگرت که حضورِ مجازیشون طعنه میزنه به رفقای واقعیت. اونقدری که شک میکنی مگه میشه مجازی باشن؟ پس چرا من حسشون میکنم؟! دعاشون میکنی و امیداوری حالِ همه شون خوب باشه. میرزا جانِ اصفهانیمون سلامت باشه و مهراد جانش [ اکوری پکور ] زنده و موفق باشه. مونوکسیدِ کربن خانم [ حوا عه اول ] و رستگاری در زیر باران همراه با هق هق [ حوا عه ثانی ] و فرشته خانم و بقیه بلاگرهایی که کنکور دارن مزدِ تلاششون رو بگیرن و موفق شن. مترسک به اون چیزی که تو دلشه برسه. دچار پستِ بالای وبش مستجاب شه [ حالا هرچی هم که میخواد خدا بهش بده جدا از اون ]. محمد جواد تنبلیش فرو کش کنه خودش رو جمع و جور کنه پاشه بره جمکران [ داغان! فردا پاشو برو دگه ]. پرستو خانم و آرزو خانم هم هر چی میخوان مستجاب شه واسشون. آراگل و پری دریایی بانو هم به هرچی میخوان برسن و داغان نباشه حالشون به حولِ قوه هیچ وقت. مادر خوانده ی بیانیم، مهربانو هم سلامت و موفق باشه تو مسیری که انتخاب کرده. بهارِ تنها از تنهایی در بیاد [ البته هنوز زودشه، ولی خب ما پیش دعاش رو میکنیم حالا هر وقت قسمت شد دگه ] و باهار [ پاتریک ] حالِ دلش خوب شه و به آرزوهاش برسه. بهار خانمِ تازه وارد هم مستجاب شه دعاهاشون. محدثه بانو هم که از خواننده های بدونِ وبلاگ ماست، همون چیزی که تو دلشه بهش برسه. آن شرلی با موهایِ بور [ الکیع ] موفق باشه و سرطانِ لعنتی منقرض شه کلأ [ واسه دوست یا آشناشون دعا کنید ]. سمیرا خانم کمتر داغان بازی در بیاره و آروم و خوشبخت و سلامت باشه. محبوبه خانم که خودشون مشهدی ان، هرچی که میخوان بهش برسن و عاقبت بخیر شن. آندرومدا کم تر عربده بکشه و به مرادِ دلش برسه [ حالا این مرادِ دل رو داستان نکنید! ]. زهرا خانمِ باقری و مهردخت و الیکا خانم هم به هر خواسته ای که دارن برسن ان شاءالله. خانمِ انار از بندِ مادیات و شکم پرستی بیرون بیاد و به بارِ معنویِ سفرهاش بیفزاد [ شوخی بود بخشِ اولش ها :)) ]. حدیث خانم حالِ دلشون خدایی شه و هلما بانو هم موفق و سلامت و پیروز شن. اسمارتیز خانم هم همون چیزی واسشون رقم بخوره که میخوان و صلاحشونه. حورا بانو و آسوکا خانم هم هرچی تو دلشونه بهش برسن و شایسته خانم و بانو هوپ و فاطمه خانم بهترین ها واسشون رقم بخوره. و اینکه ناقوسأ خیلی زیاد بودین!! دو مرحله ای باید دعاتون کنم. هی میری میچسبی هی پرتت میکنن اونور دوستانِ مشتاق. خلاصه امیدوارم همه و همه خوب باشه حالِ دلشون.
اینا که تموم شد میری و تکیه میدی به یه دیوارِ سردِ دیگه. پشتِ سرت رو میچسبونی به دیوار و چشمات رو میبندی و نفس میکشی و زندگی رو لمس میکنی تو این حرم. چشمات رو بازی میکنی و میبینی هرکسی تو حالِ خودشه. یکی گریه میکنه و با خدا و آقای خودش حرف میزنه. یکی فقط نگاه میکنه و چیزی نمیگه. یکی میخنده و لذت میبره و نشون میده لذتش رو. یکی دعا میخونه و یکی نماز. یکی بچه شو دنبال میکنه و یکی داره عکس میگیره. یکی مهر ها و دعا ها رو جمع میکنه و لبخند به لب داره. یکی هم مثل من این پست رو مینویسه و تقدیم میکنه به شما دوستای باحالش.
+ راستی! الآن زاویه ی عکس ها گویای قد بلندیِ عکاس هست یا نح؟؟ :)))) ینی اینو نمیگفتم زیارتم قبول نمیشد :))) به همین کیبورد :))
- ۹۶/۰۱/۳۱