پروازِ دوباره
یادمه اون زمانی که میرفتم مدرسه، دبیرستان بود فکر کنم، یه روز تصمیم گرفتم بر خلافِ همه ی روزهای گذشته و ذاتِ خودم، خیلی رسمی و خشک و جدی باشم. بخاطرِ همین بطورِ جدی و رسمی طور واردِ مدرسه شدم و قصد داشتم دیگه مثلِ همیشه نخندم و شوخی نکنم و شاد نباشم و شاد نکنم! در بدوِ ورودم به مدرسه، دوستام رو دیدم که مثلِ همیشه روی سکو نشسته بودن و حرف میزدن. رفتم و بهشون پیوستم؛ با همون حالتِ جدی و شیک. هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که دیدم دارم قهقهه میزنم و شوخی های همیشگیمو میکنم. یادمه برگشتم بهشون گفتم: نگاه کنید خداییش! اجازه نمیدید آدم یه روز جدی باشه!
از اون روز تا به وقتی که راه های ارتباطی رو بستم، هیچ وقت دیگه تصمیم به جدی بودن نگرفته بودم؛ چون فهمیدم که ذاتِ من با جدی و خشک و رسمی بودن تضاد داره! ولی تو این مدت دوباره به خودم و ذاتم شک کردم که نکنه دارم اشتباهی میرم! نشستم و دوباره با خودم فکر کردم و به نتیجه رسیدم نح! ذاتِ من مشکلی نداره؛ ذاتِ من نه! خنده و شوخی و شادی مشکلی نداره! مشکل تو مغزِ اون افرادیه که چشمِ شاد و خوب بودنِ حالِ هم نوع هاشونو ندارند! به این رسیدم که من مسئولِ کثیف بودنِ تراوشاتِ مغزهایی نیستم که تو فریزر نگهداری میشن! به این رسیدم که واسه خاطرِ چند تا احمق خنده و شادی رو از خودم و بقیه دریغ نکنم. به این نتیجه رسیدم که اگه چند نفر به واسطه ی من تو این قضیه رنجیدن و حالا بعضیاشون مستقیمأ و بعضیا هم غیر مستقیم بهم فهموندن این رنجش رو، کلأ قطعِ دنبالشون کنم و سمتشون نرم که مبادا بخاطرِ من آزرده خاطر شن و این کار واسه خاطرِ اوناس!
من برگشتم که دوباره پرواز کنم. اونم نه تنهایی! با شماها پرواز کنم. اومدم که دوباره شاد باشیم و بخندیم؛ اونم نه تنهایی! دورِ همی! امیدوارم اون تعدادی که تو این مدت ذره ای نگران و یا عصبی شدن از کارم، منو ببخشند و درک کنن اون حال و روزم رو و خیلی هم ممنون از دوستانی که بطورِ غیرمستقیم و از پست هاشون لطف داشتن به بنده و حتی مورد داشتیم از روی ایمیلم به آی دیِ تلگرامم رسیدن و کشفش کردن به نوعی و بنده رو شرمنده کردن با این لطف و سعی کردن قانعم کنن که برگردم. خیلی ممنون از همه تون.
راستی! هنوز اون ده نفری که به شکلات پشمکیِ حاج عبدالله دیسلایک دادن رو هضم نکردم :|| امیدوارم هیچ وقت نشناسمشون :|| وگرنه یکی از وعده های غذاییم خواهند بود :|| #خرس_ها_خشن_میشوند
چند کلامی هم داشته باشم با احمق هایی که امیدوارم بخونن این پستُ:
ببین احمق جان! اسمت روته! پس بطورِ کلی نمیشه ازت انتظارِ فهم و شعور و درک داشت. پس نمیخوام وقتِ خودمو تلف کنم. فقط یه چیز!! من بعدِ عمری میفهمم با چه کسی و چه نوعی و حدی حرف بزنم و شوخی کنم. خدا رو شکر اونقدرا هم حالیم هست که بفهمم فرقِ شوخی رو با بی ادبی و بی احترامی! پس لطفأ برو مغزتو از فریزرِ یخچالتون در بیار و بندازش تو چاه توالت که هم یخش باز بشه و هم بویی که باید بده رو بده!!
- ۹۶/۰۱/۲۴