خیلی فکر کردم تا یه پستِ طولانی و مفصل در مورد مادر بنویسم؛ ولی تهش به یه نتیجه رسیدم. اگه بزرگ ترین و بهترین نویسنده ی جهان هم باشی و همه ی لغت نامه های دنیا به همراهِ تمومِ صفت های خوب رو بلد باشی، به وصفِ بزرگی و مهربونیِ مادر که میرسی، باس قلم رو بندازی کنار و تمام قد در برابر عظمتِ این کلمه خم بشی و بدونی اینو که، اون خانمی که روز به روز داره شکسته تر و ضعیف تر میشه، تمومِ جوونی و خوشی هاشو گذاشته واسه تو، که قد بکشی و بزرگ شی و اون کِیف کنه از بزرگ شدنت. و اینو بدون که این بزرگ شدنت فقط به خودت ربط نداره که فکر کنی میتونی هرجوری و به هر شکلی بزرگ شی و به کسی ربط نداشته باشه، نتیجه ی این بزرگ شدنت، لرزشِ دست های مادرته که اگه الآن نداشته باشه، بالاخره سراغش میاد؛ نتیجه ی چین های رویِ پیشونیشه که هرسال بیشتر میشن؛ نتیجه ی درد های دیگه شه که هرسال بیشتر میشن، پس یادت باشه چجوری بزرگ میشی و قد میکشی و بدون چه کسی فدای این بزرگ شدنت شده و داره میشه؛ بدون نگرانته و عاشقت. یه عشقِ واقعی و خدایی. حواست باشه...مادر جان! فدای همه ی حرص هایی که واسم میخوری و نگرانی هایی که همیشه باهاتن. فدای همه ی خنده هات که دنیامو قشنگ میکنن. فدای همه ی گریه هات که جهانمو زیر و رو میکنن. مادر جان! تمومِ نفسام، فدای گرفتگیِ نفس هات.
مادر جان! مامانِ قشنگم! زندگیم گره خورده به حضورت؛ سایه ی مهربونیت روی سرم مستدام.
+ چقدر خوب میشه هر کدومتون یه جمله خطاب به مادرتون اینجا بنویسید و به خودش هم بگید : ) میشود؟!
+ و چقدر خوب میشه که هرکسی که اینجا رو میخونه، اعلام کنه که امشب یا فردا دستِ مادرشو میبوسه. میدونم همه اینکارو میکنن. ولی اینکه اعلام کنیم خیلی خوبه. میشود؟! : )
بنده فردا تا کمر خم شده و دستِ مادرمو میبوسم! با افتخار ترین بوسه ی عمرم!
+ یه فاتحه هم بخونیم واسه مادرهایی که امسال پیشِ خانواده هاشون نیستند؛ ولی قطعأ جاشون تو آغوشِ خدا گرم و نورانیه.