Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

عشقِ سینمایی|چشم هات جذاب ترین فیلمِ عمرم بودن|

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ

هیچ وقت فیلم باز نبودم؛ در حدی که معروف ترین بازیگرها و کارگردان هایِ جهان رُ نمیشناختم. سینما واسم تو فیلم هایِ درِ پیتِ شبکه سه خلاصه میشد؛ اوجِ لذت و خوشحالیم هم واسه فیلم دیدن، همون شبِ چهارشنبه سوری بود که جدیدترین فیلم های دنیا رُ پخش میکردن. هیچ وقت سینما رفتن رُ درک نمیکردم و اونُ کاری بیهوده و وقت تلف کن میدونستم! «آخه چه کاریه بریم سینما وقتی دو روز دیگه فیلمش میاد تو اینترنت.» هم استدلالم! تا روزی که به واسطه ی بهترین دوستم که تازه از آلمان برگشته بود و رویِ حسابِ رفاقت و تعارف که فلانی تازه از اروپا برگشته و بهت رو انداخته که بعدِ n سال دوری از وطن و فیلمِ ایرانی ندیدن تو سینما، بیا بریم یه فیلم ببینیم، راهیِ سینما شدیم! 

اینکه اون روز چه فیلمی اکران شد و بازیگرها و کارگردانش کیا بودن و چه استقبالی ازش شد، مثل همیشه اصلا مهم نبود! مهم ترین اتفاقِ اون روز، چرا اون روز؟ مهم ترین اتفاقِ عمرم چشم های تو بود!


+ادامه داره...

ولی مخاطب نوچ D:

  • ۹۵/۰۸/۲۷
  • Neo Ted

نظرات (۲۵)

  • پرتقالِ دیوانه
  • هورا این داستانس که گفتی میخوای شروع کنی ؟ :)))))
    پاسخ:
    این نه
    این فوقش دوسه قسمته!
    یاد این تبلیغا افتادم که مثلن میگن زندگی سختی داشتم همش تنها بودم و همه ازم دوری میکردن تا اینکه یه روز دوستم بهم ... معرفی کرد از اون روز به بعد همه چی عوض شد و...

    اینقدر بدم میاد یه حرف یا موضوعی رو یکی نصفه بگه://
    پاسخ:
    ربطشو ک نفهمیدم :)) ولی حالا خوبه یا بد؟

    خب رعایت حال و حوصله ی شماها رو کردما! گفتم‌کوتاه باشه!
    اینکه خودش یه فیلمنامه شد ؛)
    عشق در یک نگاه ؛)
    پاسخ:
    فیلمنامه هم خودش داستانه ؛ ))
    ای بترکی =|
    پاسخ:
    خودت بپوکی :))
  • دچــ ــــار
  • داستان بود این!

    + اتفاقا من اولین فیلمی که توی سینما دیدم چهارشنبه سوری بود
    البته اون موقع هیشکی اصغر فرهادی رو نمیشناخت منم نمیشناختمش :)

    + جالب اینکه منم به دعوت همکلاسیم رفتم :)
    پاسخ:
    نه پس! تحلیل سیاسی بود :))
    +فرخ نژاد بازی کرده؟
    +چه جالب تر :))
    فکر میکنم از اون سرکاری ها باشه...
    که آخرش می فهمیم کلا ما رو سرکار گذاشته بود تا بسی شلد گشته و به ما بخندید :|
    پاسخ:
    مگه سادیسم دارم خانم؟ :/
    :))
    جون اقدس؟!من نمیفهمم با این همه حوری(عفت.اقدس.حمیرا و...)چجوری بی مخاطب مینویسی آخه:))
    پاسخ:
    مرگِ عفت!
    به سختی :))
    چقدر کامنتم غلط داره :|
    عینک لازم شدم :|

    منظورم شاد بود!
    پاسخ:
    کنکور با دختره مردم چ کرده :))
    چقدر رویاییه ها! مث اول همه ی رمانا
    پاسخ:
    قابل نداره :))
    اخه متن داستان هم مثه اینی بود که من گفتم 

    پاسخ:
    داستانِ من؟؟
    کجاش؟
    :/
    :))
    والا ما هم مخاطب خاص نداریم.... ولی از این پستا هم نمینویسیم!!!! یعنی زور هم بزنیم‌ نمیتونیم بنویسیم!!!
    پس راست و حسینی معرفیش کن!!! :/
    :))
    پاسخ:
    کشک که نیست خانم :)) ذوق و استعداد میخواد که هرکسی نداره :)))
    به پیر به پیغمبر نداره :))
    میبردیش سینما کاپری(تو شالیکوبیه عدالت هفت)
    :دی

    پاسخ:
    همچی آدرس میده انگار فقط خودش میدونه کجاس :/
    کاپری رو من نقشه شو کشیدم خانم :/
    :))
    عه تموم شد...!!!
    متن زیر را کامل کنیده؟!؟!
    پاسخ:
    شما خسته میشید
    خودم کاملش میکنم :))
  • 👒فیـــــروزه بانـــــو👒 :)
  • آقا چقد خــــوب بود😊
    شروع همون داستانه ست؟😆
    پاسخ:
    خوب خوندید.
    نه! این دو قسمته س!
    اون بیشتره!

    اصنش ماهم که مخاطب داریم اینطوری نمیتونیم بنویسیم ! استعاد ذاتیه به گمانم واست :)))))
    پاسخ:
    مخاطبتون مخاطب نیست شاید :)))
    استعداد که هست :/ شک نکنید :))) سقفم نداریم!
    منم خیلی اهل فیلم خارجی دیدن نیستم.:)
    سینما هم شهرمون نداره :( 
    ما هم ساده قبول میکنیم مخاطب نداره :))
    موفق و مانا باشید
    یاعلی
    پاسخ:
    عخخخیی :)) دلم کباب شد اصن :))
    فانوسأ قبول کنید دیگه :|
    مچکرم!
    اخه گفتی سینمایی نیستی :دی :))
    بعید نیس میبردیش سینما 22 :دی:))
    پاسخ:
    مگه منم؟؟؟؟
    سینما خلوتش خوبه :)) شلوغ حال نمیده :))
    من فکر کردم واقعیه:|||
    پاسخ:
    عخخیی :))
  • ɐɹɐɓol •_•
  • ادامه داستانای اون یارو دانکو رو نمینویسین؟ :||||
    پاسخ:
    دانکو چیه :||
    سلام 

    شاید گاهی وقتا خوب باشه 

    خوب :) خوش گذشته تد الممالک بیانی :)
    پاسخ:
    سلام
    همیشه خوبه ؛))
    قربانت :))
    ببینم گرگانی ای؟
    پاسخ:
    نه :/ 
    چطور؟
    کاپری دیدم اون بالا
    پاسخ:
    اشتباهی دیدی عابجی ؛))

  • حسین مداحی
  • از اولین نکاتی که به ذهنم رسید این بود که شکسته ننویس. شکسته نویسی برای مطالب زرد و بعضا مطالب خوب توی وبلاگ ها و شاید خاطره نویسی و... خوبه. اما برای داستان باید لحن نوشته یک لحن نوشتاری و شکیل باشه.
    مورد دیگه ای که برنتابیدمش نوشتن کلماتی مثل «رو» به صورت «رُ» بود که حتی توی شکسته نویسی هم تا حالا ندیدم! یعنی این اختراعت واقعا عجیب بود. مطمئن باش اگر بنویسی «رو» کسی اون رو متضاد کلمۀ «زیر» نمیخونه!
    به این عبارت دقت کن: « آخه چه کاریه بریم سینما وقتی دو روز دیگه فیلمش میاد تو اینترنت.» هم استدلالم » اینجا فعل حذف شده. حالا به چه قرینه ای؟ حذف فعل توی این عبارت کارِ عجیب و غریبی بود. فعلش رو برش گردون سر جاش خواهشا.
    یک مرد دیگه هم میگم بهت و اون اینکه «چشم های تو» اتفاق نیست. چرا از چشم های معشوق به عنوان یک اتفاق یاد کردی؟ مگه چشم اتفاقه. باید تصحیحش کنی و « دیدنِ چشم های معشوق» رو یک اتفاق بدونی که مهم ترین اتفاق عمر باشه.
    در خصوص کلیت داستان ولی باید منتظر قسمت دومش موند. هستیم تا بعد.
    یا علی.
    پاسخ:
    چشششششم استاد : ))
    سعی میکنم اصلاح کنم : )
    ممنون داداش!
    :|

    پاسخ:
    پوکر نبینمتون گندم بانو :))
    شوخی کردیما :/
    اوه اوه اوه کی میره این همه راهووووو ....
    چشماشووووون :) ----> خیلی هم عالی
    مام میگیم بدون مخاطب :) 
    پاسخ:
    دم شما گرم : )