بُرشِ عاشقانه!
چرا مُرَددی؟ چرا نمیبُری؟ نترس! ببُر! تقدیرِ تو کوتاه کردن و بریدنِ و سرنوشتِ من جوونه زدن و روییدن. ببُر! ببُر که اگه نبُری زنگ میزنی. ببُر که اگه نبُری تبعید میشی. تو که خوب میدونی تحملِ دوری ازت واسم غیرِ ممکنِ! پس ببُر! خوب میدونم تو اسیرِ یه دستی. دستی که نمیذاره تو، مالِ من باشی. تو هم خوب میدونی من، به عشقِ دوباره بریده شدن توسط تو، هردفعه متولد میشم. پس ببُر! عاشقانه ببُر! من چشمامُ میبندم و فرض میکنم این بریدن ها، بوسه های تو، بر گونه هایِ منِ. مهم نیست که من این دردِ ابدی رو تا کی تحمل میکنم؛ مهم نیست چون این درد و کوتاه اومدن ها، می ارزه به نوازش من، با دست های سردت؛ هرچند به قیمتِ بریده شدنم باشه.
ببُر که عاشقانه منتظرِ تقدیرمم و ملتمسانه ازت میخوام فقط باشی؛ فقط باش.
من عاشقِ تقدیرتم؛ وقتی تو پیشم باشی، چه اهمیتی داره من سرنوشتم، بریده شدن باشه؟
پس عاشقانه ببُر؛ ولی چرا بریدن؟
من اسمش رو گذاشتم بوسه های عاشقانه.
عاشقانه منتظرِ بوسه های عاشقانه تم.
پس ببُر.
.
.
.
.
.
- ۹۵/۰۸/۱۱