Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

لالاییِ عاشقانه

سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ

-نیما!

نیما

با توأم!!

+هان؟چیه؟؟چی شده؟

-معلومه چته؟دو روزه تو خودتی و اصلأ حواست به من نیست!خب بگو به من چی شده؟من تحملشو ندارم ببینم کسی که تموم زندگیمه،اینجوری تو خودش باشه و چیزی نگه!

+میدونی چیه رویا؟

بعضی از درد ها رو باید چپوند تو خودت!جوری که هیچ جوری بیرون نزنه!جوری که هیچ کسی نفهمه چته که مبادا اونم حالش داغون بشه با فهمیدن دردهات!منم تحمل داغون شدن تو رو ندارم رویا!خدا میدونه ندارم!

-حالا تو میدونی چیه؟

من هیچ کس نیستم که بخوای درد هاتو ازم مخفی کنی و بچپونی تو خودت که مبادا حالم داغون شه!من زنتم!کسی که قراره یه عمر با هم زندگی کنیم!زندگی هم که قرار نیست همه ش گل و بلبل باشه!اگه الآن کنارت و همدم دردهات نباشم،فایده م چیه تو زندگیت؟اگه قرار باشه دردهاتو به من نگی و بریزی تو خودت،من بدرد چی میخورم نیما؟فردا اگه یه مشکلی واسم پیش بیاد،چجوری روم بشه بیام بهت بگم وقتی باهام راحت نیستی؟

+رویا؟

-جانم؟

+میشه سرمو بذارم رو پات؟

-اشک تو چشماش حلقه میزنه و میگه:چرا نشه قربونت برم!

+سرشو میذاره رو پاهاش و با بغضی که صداشو خش دار کرده حرف میزنه:میدونی رویا؟وقتی که بچه بودم،هروقت تو مدرسه نمره ی بد میگرفتم و معلم دعوام میکرد یا وقتایی که بچه های کلاس بخاطر درس خون بودن من و تنبلی خودشون،منو اذیت میکردن،کولمو مینداختم پشتم و با بغض میومدم خونه!مادرم خوب میشناخت منو!از در که میومدم،بغضم به حد خفگی که اذیتم میکرد،مادرم با اشاره به پاهاش،میگفت بیا عزیز دلم سرتو بذار رو پاهام!

منم با همون لباسای مدرسه میدویدم و سرمو میذاشتم رو پاهاش!وقتی اولین جمله از دهن مادرم بیرون میومد،بغضم میترکید و شروع میکردم گریه کردن!مادرم حرف میزد و من گریه میکردم؛به حدی که پاش خیس میشد.

الآن دو روزه حالم داغونه!قسطای عقب افتاده و قرض های پس نداده گلومو فشار میدن!آخر ماه هم نزدیکه و نمیدونم چجوری و‌ از کجا پول اجاره خونه رو باید بدیم!تو اداره هم این رئیس بی سوادمون همه ش رو مخمه و گیر میده و معلوم نیست کی اخراجم کنه!نمیتونم اونجوری که لیاقتشو داری بهت برسم!

تو این دو روز دلم واسه پاهای مادرم تنگ شده بود،سرم هوای پاهاشو داشت.با خودم میگفتم کاش زنده بود و میرفتم سرمو میذاشتم رو پاش و یه دل سیر گریه میکردم؛ولی الآن که تو هستی،جای خالیشو کمتر حس میکنم.جای خالی یه پناهگاه واسه سرم،که بذارمش روش و خالی بشم.

رویا؟

-درحالی که گریه میکنه میگه:جانم؟

+میشه واسم لالایی بخونی؟میخوام بخوابم...


*امیر یگانه«عاشق ترم نکن»


  • ۹۵/۰۶/۱۶
  • Neo Ted

نظرات (۱۴)

  • بهار مینویسد
  • الان وقتی من دلم واسه عزیز تنگ شده باید این پست رو مینوشتید که اشک منو موقع زبان خوندن دربیارید ؟! واقعاً ؟! 
    :(((
    پاسخ:
    متاسفم خب :(
    تکیه گاه عاطفی . همیشه خیلی تو زندگیم سعی کردم خودمو قوی و بی احساس نشون بدم ولی حقیقت اینه انسان ناگزیر به تکیه گاه عاطفی نیاز داره . یکی که بتونه از بدبختی هاش براش بگه و غر بزنه و گریه کنه . نمیشه این چیزا بریزی تو خودت . روح و روان آدم بهم میریزه .

    این پستت واقعا حرف دل من بود به همین اقدس قسم ! :دی
    پاسخ:
    حرفتو خیلی قبول دارم که اینو نوشتم : )
    ب جان اقدسم :)
  • مَهسا هَسدَم ツ.
  • چی بگم :((((
    پاسخ:
    نمیدونم : (
    چقدر دلم تنگ شد برای...
    بگذریم :(
    پاسخ:
    هییییع :(
    :(
    پاسخ:
    :(
    :'(دلم خواست ازین لالایی ها:)کاش کاش ادمی بودم که دردمو میگفتم راضی میشدم بشکنم بغضمو بگم مامانم بیاد سرموبزارم روپاش گریه کنم....بگم چقد دلم واسه بچگیام تنگ شده بگم بزرگ شدن عذاب داره بگم بچتو اذیت کردن خیلیا حیف هییی این بغضا میمونه توگلومو وموقع نوشتن این کامنتا و شبا تنهایی سرباز میکنه..:'(هیی
    پاسخ:
    بهتر نیست این همه بغض رو تحمل نکنین؟
    خب بگید به یکی
    :(
    کاش میشد اینجاهم تگ کرد:/
    مخول اگه کامنتا رو خوندی تگ شدی:))
    پاسخ:
    : )
    خب رویا همیشه قشنگه !
    پاسخ:
    خیلی : )

  • پآنْـدّآ 🐼
  • چقدر قشنگ بود :) حال گرفتم رو گرفته تر کرد 
    پاسخ:
    متاسفم پس
    :(
    پاسخ:
    :(
    دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش می داری،
    آن حس و حالتی است
    که در واژه ی عام و عادی خوشبختی نمی گنجد.....
    پاسخ:
    دقیقأ :(
    هییییم ... ی تلخ خاصی بود . آرامش شیرینی رو روایت میکنه ........
    پاسخ:
    هییع 
    بابا بیخیال! برین هپی فاز لطفن
    پاسخ:
    در اسرع وقت : )
  • دخترِ انار :)
  • یاد نوشته های خودم انداخت منو این نوشته ... ما ادما هر چقدرم ادای آدمای خیلی قوی رو در بیاریم و بگیم خودمون تکی از پس همه چی بر میایم با خودمون میدونیم که داریم لاف میزنیم حتی اگر تکیه گاهیم نداشته باشیم ته ته دلمون میخواد که باشه چنین آدمی . باید پذیرفت این حقیقتو و دنبال یه تکیه گاه مطمئن گشت ...
    ولی میدونید سختیش کجاست؟ اونجا که خودت با دستای خودت تکیه گاه تموم روزای سختتو راهی کنی که بره و برسه به آرزوش ...
    پاسخ:
    :(
    خیلی سخته...
    خیلی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی