Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

تلخْ قهوه ی شیرین

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ


ثانیه به ثانیه ی عمرم را در پس عقربه های ساعت گذراندم تا به اینجا برسم»»»کافی شاپِ «تلخْ قهوه ی شیرین».

یک‌ کافی شاپِ نُقلی و جمع و جور،در طبقه ی دوم یک ساختمان مدرن؛پاتوقی دِنج برای خلوت های تنهایی ام.جایی که مدت ها بر روی آن میزِ گوشه ی کافی شاپ،در پسِ پنجره اش مینشستم و فارغ از هرگونه دغدغه ای،غرق در تفکرات خودم میشدم.

غرقِ در تنهاییِ خودم و شلوغیِ اطراف.

هیچ وقت آدمِ فضولی نبودم؛ولی همیشه حواسم به میزهای اطرافم‌ بود که پر از دو نفره های عاشقانه بود.حسادت که نه،ولی راستش را بخواهید غبطه میخوردم به جیک جیک های عاشقانه یشان.

ولی گذشت و چرخید آسیابِ زمانه،تا خودم،منِ غرق شده در تنهایی،در همان کافی شاپِ «تلخ قهوه ی شیرین» در برابر ماهی سربه زیر نشستم و اینبار،به چیزی غیر از تنهایی فکر کردم.

اولین چیزی که به ذهنم رسید،این بود که چه شد که منِ تنها،که میز و صندلیِ گوشه ی کافی شاپ به همراه پنجره ی بزرگش،به تنهایی من عادت کرده بودند،حال مرا دوتایی میبینند.آن هم یک دوتاییِ عاشقانه.

بگذریم.مهم نیست چطوری به آن لحظه و ثانیه و قرار رسیدم،مهم این است که رسیدم.

این رسیدن همراه یک پایان و یک شروع بود.

درست مثل نامِ کافی شاپ.

مثل یک قهوه.

یک سفارش جدید.

مرگِ تنهاییِ «من» و سکونِ تلخ؛

تولد عاشقانه ی «ما» و عشقِ شیرین.


تلخْ قهوه ی شیرین.


پ ن:#بی_مخاطب

  • ۹۵/۰۵/۲۶
  • Neo Ted

عشق

قهوه

کافی شاپ

نظرات (۹)

بروووووو بی مخاطب کجا بود
من که میشناسمش
گزینه خوبیه
مبارکا باشه :))))
پاسخ:
تو کجا دیدیش خونوک؟؟؟
:))
قشنگ بود ...
  • •°*”˜♫ raha ♫˜”*°•
  • زیبا بوود 
    پاسخ:
    زیبا خوندید : )
  • คຖē Şhērlฯ
  • خوبه یه راه برای پرکردن تنهایی هاتون پیداکردین.
    پاسخ:
    من ک هنوز پیدا نکردم،ولی شخصیت داستان چرا
    ممنون ک خوندید : )
    گاهی وقتا هم بجای کافه تلخ قهوه ی شیرین آدما تنهاییاشون رو با نوشتن پر میکنن ...
    شاید مثل این نوشته ی بی مخاطب ...
    پاسخ:
    امان از این گاهی اوقات
  • ف. ابراهیمی
  • اصلا از فضای تاریک و دود آلودِ کافه خوشم نمیاد
    پاسخ:
    کافی شاپ دود آلوده؟؟؟
    ((: انشالله تنهایی خودتم مثل شخصیت داستان پربشه...
    پاسخ:
    ممنون : )
  • دخترِ انار :)
  • دیگه خجالت میکشم بگم نوشته منو یاد فلان چی انداخت :دی زین جهت به گفتن چه تعبیرات خوبی داشت و احسنت اکتفا میکنم :)
    پاسخ:
    :))))
    واقعأ هم جای خجالت داره :)))
    شوخی نمودم
    خیلی ممنون
  • دخترِ انار :)
  • حالا که اینطوره اصلانم خجالت نمیکشم:دی
    یاد خودمه دوست دارم هی بیوفته مشکلی دارید شما ؟  والا :))
    پاسخ:
    نکشید خب :(
    نزنید حالا :(
    :))