Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

شما دوستِ عزیزی که ادعای روشن فکریت پانکراسِ ملت رو پاره نموده و از طرفی لحنِ حرف زدن و برخوردت با بقیه رو متناسب با سنگینیِ جیب و ارتفاعِ پست و جایگاهشون تغییر میدی و به خودت اجازه میدی افرادِ سطح پایین رو  تحقیر کنی، بی زحمت یه فکری به حالِ بوی تفکراتت کن! بوی جوراب گرفتن دیگه! داری خفه مون میکنی لامصب! شستشوی فکری رو واسه امثال تو گذاشتن! اون مغزِ جورابیتو دربیار بنداز تو لباسشویی یه ملت رو دعا گوی خودت کن! اِی داغانِ اعظم!

[نقطه]

  • Neo Ted
یه مدته وقتی میرم بیرون، کوچه خیابونو با میدون جنگ اشتباه میگیرم! اصلأ چند دقیقه هنگِ هنگ اطرافو میبینم که همه لباسِ جنگی و ارتشی و چریکی پوشیدن، ولی خبری از تفنگ و تانک و موشک نیست! بعد به خودم میگم نکنه این ترامپِ کله پر طلاییِ لب ما تحتِ مرغی حماقت کرده حمله کرده به ایران؟! نکنه جنگ جهانیِ سوم راه افتاده؟! نکنه اینا آرماگدون رو راه انداختن بالاخره؟! اگه اینه چرا من هیچی نمیدونم؟!! چرا با لباسِ معمولی اومدم بیرون؟! چرا اینا همه دارن میخندن با این لباسای جنگی؟!! مگه جنگ نیست؟!!! چند دقیقه کلأ درحالِ اِرور دهی و بعدشم لود میشم و میفهمم این مدل لباس پوشیدن مُد شده! حالا با خوبی یا بدیش کاری ندارم؛ ولی همین حرکت میتونه لگدی محکم بر همون لب های ما تحتِ مرغیِ ترامپ باشه تا بفهمه ما جوونامون، چه پسر چه دختر، آمادگیِ نبرد دارن و حتی لباساشم پوشیدن! جامعه ی جهانی حواسشو جمع کنه با چه ملتِ آماده به جهادی طرفه! خلاصه از تِد گفتن بود ;)
  • Neo Ted

معتادم

مدت هاس انتظارت را میکشم...

  • ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۷
  • Neo Ted

چتر ها را نباید بست. هوای این شهر تمیز نیست. خیسِ باران که شوی، ایمانت سرما میخورد. بارشِ قطرات مسموم، مغزت را نشانه گرفته. زمین خیسِ شبهه های فکریست؛ حواست باشد لیز نخوری...

ابرها را باید کنار زد. چندیس در برابرِ خورشید جولان میدهند و این یعنی کمبودِ ویتامینِ حقیقت در مغزهای مان. 

چشم ها را باید گشود..

زمانِ خواب تمام شده است...

وقتش رسیده صفِ متکا فروشی سوت و کور شود.. رستوران ها ورشکسته شوند...

وقتش رسیده کتاب فروشی پاتوقِ قرارهای مان شود.. محل عاشق شدنمان شود... آلارمِ بیدار شدنمان شود... 

پاهایت را گرم کن...

قدم هایت را محکم تر...

دستانت را بزرگ و نگاهت را وسیع...

خورشید در انتظارِ ماست و حقیقت در بین تفاوتِ نگاه های مان خاک میخورد.


  • Neo Ted