Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برگ» ثبت شده است

انگار همین دیروز بود که با خواهر  و برادرهای عزیزم،سرگرم رقص و پایکوبی با سمفونیِ بادِ مسافر بودیم.

هیچ کداممان،هیچ ترس و واهمه ای از سقوط نداشتیم و بی توجه به ریتم تندِ موسیقیِ باد،در کنار هم،میرقصیدیم و سرخوش بودیم؛سرخوش،ولی استوار.

جای پایمان آنقدر محکم بود که به فکر سقوط و خورد شدن نباشیم.

ولی طولی نکشید که که روزهای شادابی و طراوتمان،پایان یافت و آواز و رقص های عاشقانه یمان،جایش را به ناله های دردمند و مظلومانه داد.

هیچ وقت یادم نمیرود آن روزی که«گلبرگ»،خواهر بزرگم،با رنگ و رویی زرد و بی جان،دست از دستم کشید و بر روی زمین سقوط کرد؛دیگر توان ایستادن هم نداشت.زمان و چرخش کره ی ماه به دور زمین،کافی بود تا زیبایی و طراوت،از صورتش رخت ببندد و چین و چروک و زرد رویی،ساکنِ چهره اش شود.

هنوز صدای ناله اش که در زیر کفش های پسر جوانی،خِش خِش کنان،مرا صدا میزد،در گوشم منعکس میشود و هر ثانیه مرا به این فکر می اندازد که:فلانی!یک روز هم نوبتِ خورد شدن تو در زیر پای دیگران میشود و آن روز،دور نیست؛بلکه بسیار نزدیک است؛به فاصله ی همین ثانیه،تا پاییز؛شاید هم زودتر.»

  • Neo Ted