Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

اسامی فیلم‌های سینمایی داره به جاهای خیلی باریک کشیده میشه! بعد از اسب حیوان نجیبی است ، پا تو کفشِ من نکن، بعدازظهر سگی سگی و قطاری از این اسامی عجیب، پس از اکران فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی، اسامی فیلم‌های سینمای ایران وارد کانال جدید و خطرناکی شد! در آینده اگه شاهد اسامی پایین بر سردَر سینماهای مملکت بودین، سنگ‌کوب نکنید!
-
- ممد سالن پایه‌ای؟!
- سلام من را به عمه‌ات برسان سارا!
- نیکی با نیکو به درکه رفتند ولی جیگر نخوردند، آن‌ها در... 
- راستی! خاله‌ی پیر و فرتوتِ معتادِ مُفنگیِ بنگی‌ات چطور است؟! 
- دیروز بهمن را دیدم! تیر میکشید، ولی دهانش بوی سیر میداد کثافت!
- وقتی کامبیز دستشوییِ خانه‌ی ننه‌ش بود، سلیمه در شوفاژخانه چه پفکی میخورد؟!
- من که خوبم، تو هم که خوبی، او هم که همینطور، آن‌ها هم از قضا خوب هستند، ایشان هم بطور کاملاً اتفاقی و طی رخدادی عجیب خوب هستند، آیدا! منوچهر چرا انقدر بد است؟! هان؟! 

  • Neo Ted

اگه یه روزی قرار باشه ابَرقهرمان بشم، یا قدرتِ فراانسانیِ خاصی داشته باشم، نه بدنِ تنومندِ سبزرنگِ هالک با عربده‌های تکان‌دهنده‌ش رو میخوام، و نه لباس خوش‌رنگ و جذبِ اسپایدرمن و اون تارهای عنکبوتیش؛ چکشِ آزگاردیِ ثور رو هم نمیخوام؛ تمایلی به پوشیدنِ اون شنلِ سیاه و نقابِ عصبانی و خشنِ بتمن هم ندارم؛ کلاً جنسِ اَبَرقهرمانیِ من با این‌ها متفاوته! لباسِ مخصوصِ ابَرقهرمانیِ من یه شلوار کُردیِ مشکی با بادخورِ اضافی خواهد بود! تقریباً پنج برابرِ شلوار کُردی‌های عادی ظرفیتِ ذخیره‌سازیِ هوا خواهد داشت! شنل نخواهم داشت! یک زیرپوشِ آبیِ بد رنگ از کشوی لباس‌های پدرم کِش رفته و با یک ماژیکِ مشکی، با همون خطِ داغانم، روش مینویسم: " Sh.K.B " به معنای پسرِ شلوار کُردی‌پوش! روزِ اولِ ابَرقهرمان‌بودنم رو هم به این شکل، بطور کاملاً رسمی و با رعایت تمامیِ تشریفاتِ  ابرقهرمانانه شروع میکنم: یه بسته پفکِ لوله‌ایِ لینا و یه ساندیسِ انگور قرمز یا سیب-انبه میخرم میرم روی یه تپه‌ی بادگیر، " زیتون تپه "، ( واقع در شهر خودمان ) پفکم رو میخورم، انگشت‌های نارنجیم رو میچُفَم ( میمَکم )، ساندیسم رو هم میخورم، بادگلو رو میزنم، نوکِ انگشتِ شَستم ( من ابَرقهرمانِ خاصی هستم ) رو میکنم تو دهنم، میبرمش رو هوا، وزش باد رو چک میکنم، وزش باد مناسبه! دکمه‌های پیراهنِ آبیِ راه‌راهم رو یکی‌ یکی و با اقتدار باز میکنم، زیرپوشِ آبیِ بد رنگم میزنه بیرون؛ بعدش کمربندم رو باز میکنم، زیپ‌ شلوارم‌ رو هم باز میکنم، دکمه‌ش رو قبلش باز کردم، و در حرکتی ناگهانی یکهو شلوارم‌ رو میکشم پایین! نگران نباشید! لخت که نیستم داغان‌ها! شلوار کُردیِ ابَرقهرمانانم زیرشه! حالا همه چیز آماده‌ی یک روز بادی برای یک اَبَرقهرمانِ متواضع و متدینه که در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده! [ :)))) ] یه نگاه به پایین تپه میندازم، و درحال که باد از پاچه‌ی شلوارم وارد میشه و تمام ظرفیتِ بادگیر‌های شلوار رو پُر میکنه، باد لابلای موهام هم میره و چند طُره‌‌ی مو هم میریزه رو پیشانیم و آهنگ حماسیِ کُردیِ شاد پخش میشه، و من طی حرکتی جوگیرانه خودم رو پرت میکنم پایین! ولی طولی نمیکشه که دست‌ به سینه میام بالا و به همون شکل به سمتِ شهر پرواز میکنم. شهر شلوغه‌. نزدیک سطح زمین میشم تا همه من رو ببینن. مردم شهر باید با اَبرقهرمان جدیدشان آشنا بشن‌. مردم خوشحال نیستن. انگار که زندگی داره اذیت‌شان میکنه، درگیرشان میکنه. منم اینا رو میدانم. واسه همینه که اونجام! نزدیک‌شان که میشم میخندم، بلند بلند، قاه قاه، هار هار، قار قار، مردم من رو میبینن، یه ابرقهرمانِ لاغر مُردنیِ درازِ دیوانه که شلوار کُردی به پاشه و زیرپوش آبیِ بد رنگ تنش و بلند بلند میخنده و پرواز میکنه! اونا هم میخندن، بلند بلند، قاه قاه، هار هار، قار قار! اونا هم مثل من دیوانه‌ان! و من عاشق این جنس دیوانگی‌هام!


+ همه‌ی ما پسرها یه تشکر به کُردها بابت اختراع شلوار کُردی بدهکاریم! ممنون کردستان! 

  • Neo Ted

از موستانگِ فوردم پیاده میشم. تو برقِ بدنه‌ی ماشین، کت‌شلوار مشکیم رو چک میکنم؛ محض اطمینان و از روی عادت با دست چندتا زنبوری روی شانه‌هام میزنم، واسه اینکه گرد و خاکی روش نباشه. تو آیینه بغل ماشین، کلاه شاپوی مشکیم رو نگاه میکنم، نوکش رو کج میکنم، صاف می‌ایستم، روی کفش‌های چرمیِ نوک‌تیزِ سیاهم رو با پشتِ شلوارم تمیز میکنم، چک میکنم که برق بزنه. چرا پشت شلوارم مهم نیست که خاکی بشه؟! چون مهم نیست و من با اون حرکت حال میکنم. بعد عینکِ دودیم رو روی چشم‌هام چِفت میکنم، صندوق‌عقب ماشینم رو باز میکنم، یه پیت بزرگ از داخلش بیرون میکشم و به سمتِ پمپ‌بنزین حرکت میکنم. خیلی آرام و جذاب به سمتِ اولین جایگاه سوخت میرم. اواسط شبه و پمپ‌بنزین شلوغه. پُر از ماشین سواری و کامیون‌های باربری. بدون رعایت صف میرم و نازل سوخت رو فرو میکنم تو پیت و اون ماسماسکش رو فشار میدم و بنزین تو دل پیت جاری میشه. کسی که نازل سوخت رو از دستش، به زور گرفته بودم شاکی میشه و با قفل‌فرمان میاد سمتم که استخوان‌های صورتم رو تو خود صورتم خورد کنه. ولی من حواسم بهش هست. نرسیده به یک‌متریم با شوکر از راه دور به تشنج میندازمش؛ ولی دست از پُر کردن پیت نکشیده‌بودم! چند نفر حواسشون به ما پرت شده و نگاهمون میکنن. ولی انگار که بترسن و تو بهت فرو رفته باشن، جلو نمیان و به کارشون میرسن. منم بی‌تفاوت پیت رو پُر میکنم و نازل رو از تو پیت درمیارم و میبرمش سمتِ جک. ( جک اسمیه که رو اون یارو که میخواست با قفل‌فرمان من رو بزنه گذاشتم. اسم واقعی رو نمیدونم. ولی به قیافه‌ش میخوره جک باشه یا حتی بیل! ) نازل رو به طرفش میکشم و درحالی که داره ویبره میره، یه‌دونه با نازل میزنم تو گیج‌گاهش تا دیگه نلرزه. وقتی میلرزید خیلی زشت‌تر و غیرقابل‌تحمل‌تر میشد. وقتی که دیگه نلرزید، نازل رو فرو میکنم تو دهنش و دوباره اون ماسماسک لعنتی رو فشار میدم. انقدری فشارش میدم که بنزین از دهنش سرریز کنه. مردم واقعاً دیگه میترسن و سریع‌ سوار ماشین‌هاشان میشن که بزنن به چاک. واقعاً عیب خیلی از آدم‌هاست که بلد نیستن زود بزنن به چاک. مثل اون یارو چاقالِ کچل که انگار که واسش اهمیتی نداشت یه نفر نازل سوخت رو فرو کرده تو دهن یه آدم و داره خیکش رو با بنزین پُر میکنه. زدن به چاک مسئله‌ایه که به نظرم لازمه جزو واحد‌های درسی دانشگاه بشه. خیلی از مشکلات بشریت با همین زدن به چاک حل میشه. به هرحال واسه من اهمیتی نداره. به کارم ادامه دادم. پیت بنزین رو گرفتم و شروع کردم به خالی کردنش تو سطح پمپ‌بنزین. همه با جیغ و داد فرار کردن؛ زن‌ها رو میگم. انگار اگه جیغ نزنن کل هیکلشون کهیر میزنه. یکی از مسئولین پمپ‌بنزین میاد طرفم که جلوم رو بگیره، ولی من نیومده بودم که جلوم رو بگیرن. بخاطر همین هفت‌تیر کوچیکم رو از پشت کمرم درمیارم و سه‌تا گلوله‌ حرامش میکنم! یکی تو پاش، یکی تو شکمش، یکی هم تو اون کله‌ی پوکِ گنده‌ش! پیت خالی شد. خالیش کردم. ولی کافی نبود. دوباره یه نازل دیگه رو میگیرم و تا میشه خالیش میکنم کف زمین. حالا دیگه کافیه. حرکت میکنم طرف جک. روی زمین میکشمش سمت بیرون پمپ‌بنزین. یکم از دهنش بنزین میریزه بیرون؛ کل مسیر رو با بنزین بدنش خیس کرده. ولش میکنم کف آسفالت و همینجوری الکی یدونه لگد میزنم تو شیکمش؛ میخواستم بفهمم لگد با این کفش‌های نوک‌تیز تو شکمی که پر از بنزینه چه حالی میده! اینم خیلی حال داد. سر شانه‌هام رو میتکانم. کلاهم رو درست میکنم. یه سیگار برگ بزرگ از جعبه‌ی فلزی تاشوی مخصوصش درمیارم. فندک طلاییم رو بیرون میکشم که شبیه اسکلتِ دایناسوره. سیگارم رو روشن میکنم. یه پُک عمیق میگیرم و دودش رو به شکل اسکلت آدمیزاد میدم بیرون. ( خیلی سخته! شما امتحان نکنید. ) فندک رو روشن نگه میدارم. میشینم و دهن جک رو باز میکنم. به شکلی که باز بمانه. بنزین به خورد خیکش رفته. ولی دهنش بوی بنزین میده. ازش فاصله میگیرم. فندک رو میندازم تو دهنش. از بچگی نشانه‌گیریم دقیق بود. یکم طول میکشه. شروع میکنم به سمت ماشینم حرکت میکنم. پشت به جک. چند ثانیه طول میکشه تا منفجر بشه. تیکه‌های بدنش نزدیکی پام پرتاب میشن. بوی گوشت سوخته‌ی خر میدن. واکنشی نشون نمیدم. به سمت ماشینم حرکت میکنم‌. و درحالی که دوربین از دور و با یه موزیک حماسی داره از پُک زدن به سیگارم تصویر میگیره، کل پمپ‌بنزین، به اضافه‌ی اون کچل چاقال منفجر میشه و میره هوا! بوووووووم!


+ راستی بهتون گفتم چرا این پمپ‌بنزین رو فرستادم هوا؟! الان میگم. دلیل خاصی نداشت؛ چون حال میده! تو فانتزی‌هاتان به دنبال دلیل نباشید. حال کنید فقط!

++ از پشت‌صحنه خبر دادن ۶۰۰‌امین پست این وبلاگه! ۶۰۰ عدد جذابیه. 

  • Neo Ted