Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تو ماشین، صندلی عقب نشسته بودم و ماشین با سرعتِ زیادی در حالِ حرکت بود. دیدم بادِ شدیدی میوَزه؛ سرم رو بردم بیرون که حال کنم با وزشِ باد؛ داشتم عشق و حال میکردم با خودم و باد هم میزد به سر و صورت و موهام و لب و لوچه م، دهانم باز و بسته میشد از شدتِ وزشِ باد و زبونم هر از چند گاهی میزد بیرون؛ از شدتِ عشق و صفای مذکور، به یه حالتِ خلسه طوری که رسیدم، یهو این تصویر اومد تو ذهنم. ترجیح دادم سرم رو کنم تو ماشین، بِچِپَم  گوشه صندلی و  از منظره لذت ببرم فقط.

  • Neo Ted
سلام
درموردِ تغییرات حرفی هست در خدمتم! البته انرژی منفی ندین وجدانأ! تِد رفت دیگه! اون که خوشحاله، شما هم باشید. 
درموردِ پست هایی که در آینده خواهید خواند هم لازمه بگم پست ها به دو بخش تقسیم خواهند شد:

 1. Inside Mine 
2. Outside Mine

خلاصه که حواستون باشه دگه.

بک گراند خوبه یا تغییرش بدم؟! البته در هر حال معدنه دیگه. ماهیتش تغییری نمیکنه. متن خوانا باشه کافیه.
  • Neo Ted


سلام. من جیمی هستم؛ جیمی ماینر [ Jimmy Miner]. احتمالأ از فضای اینجا متوجه شدید که کارم چیه و چیکار میکنم؛ درسته! من یک معدنچی هستم و اینجا هم دیگه خانه ی یک خرسِ گریزلی نیست و نخواهد بود؛ با توجه به تحقیقات و پژوهش های به عمل اومده بر روی این منطقه، تصمیم بر تغییرِ کاربری دادنِ اینجا گرفته شد و خب، همینجوری که میبینید اینجا یک معدنه! شاید بپرسید معدنِ چی؟! منم پاسخ میدم معدنِ هرچیزی که بشه بهش فکر کرد و حتی فکر نکرد! چون معتقدم آدم یه وقتایی نیاز داره به هیچی فکر نکنه تا به آرامش برسه. معدنچی کارش مشخصه و من با افتخار یک معدنچی هستم [ قراردادی و با بیمه - قرار دادم و تعهدم به خودمه و بیمه هم عقاید و اصولِ فکری و قلبیِ زندگیم ]. قراره اینجا رو حفاری کنم! اونقدر کَند و کاو کنم که به اون چیزایی برسم که میخوام و حتی نمیخوام! چون معتقدم آدم یه وقتایی تو مسیر زندگیش به مسائلِ ناخودآگاه و اتفاقی ای برمیخوره که میتونن مسیرِ زندگیش رو به هدفی درست تر هدایت کنه. شما هم اگه دوست داشتید تو این حفاری و کند و کاو همراهم باشید؛ شاید یه چیزایی تو این حفاری پیدا کردم که بدردِ شما هم بخوره. باقیِ حرف ها و آشناییِ بیشتر باشه واسه دیدارِ بعد! الآن کم کم باید آماده شم واسه حفاری!

راستی! احتمالأ یه علامتِ سؤالِ نسبتأ بزرگ تو ذهنتون بوجود اومده باشه که سناتور تِد چی شد و کجا رفت و چرا رفت؟! راستش سناتور تِد چیزِ خاصی نگفت جز اینکه اول از همه باحال باشید، دوم داغان نباشید، سوم هم اینکه یه بیت شعر:

باید ببندم کوله بار رفتنم را

خرسِ مهاجر هیچ جا منزل ندارد


با یه کوچولو تحریف #مهدی_فرجی


  • ۷ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۳
  • Neo Ted


1. خانمِ موگرینی در کتابِ خاطراتش خواهد نوشت: در سفری که به ایران، جهتِ شرکت در مراسمِ تحلیفِ آقای روحانی داشتم، مردانی از نژادِ آریایی را دیدم که رفتارشان این سؤال را در ذهنم بوجود آورد که: این نرّه مرد ها تو مملکتشان زن ندیده بودند؟ یا من چیزِ دیگری بودم؟! یا که چی لامصب ها؟!

2. این فاجعه رو حزبی نکنید! این افتضاح ملی بود! اگه میخواید تف بندازید، به سمتِ جلو یا بغل بندازید؛ این تف هایی که میندازید سر و صورتِ خودتون رو خیس میکنه داغان ها!

3. عدمِ وجودِ کلاس های آموزشی و تربیتی و تشکیلِ کارگاه های تخصصیِ مواجهه با موجودی به اسمِ زنِ خارجیِ، قبل از ورودِ به مجلس به شدت حس شد! مسئولین به فکر باشن لطفأ. 

4. عمق و شدتِ آگاهی و شناخت در انتخابِ نماینده های مجلس، توسطِ مردم هم گیر کرد لای ستونِ فقراتم!

5. شما نماینده ی ملتِ ایران نبودید! شما نماینده ی حقارت و ذلت و خواریِ خودتان بودید. شما چند عدد سو تفاهمِ نر بودید که پستِ مهمی مثلِ نمایندگیِ مجلس را اشغال [ آشغال هم میشه البته ] کرده اید.خودتان، خودتان را رفع کنید بی زحمت!

6. باحال باشید دوستان! باحال! 

  • Neo Ted
خواهرانِ معنویِ من! برادرانِ دینی! خود را اسیرِ مادیاتِ دنیوی نکنید که خیر و صلاحِ شما در ساده زیستی ست! زرق و برقِ دنیا فانی ست و اعمالِ نیکو و خدا پسندانه است که باقی و ابدی ست. مبادا حرص و طمعِ مال و منالِ این دنیای بی ارزش، باعثِ رنجش و آزردگیِ خاطرتان شود که این ها [ مادیاتِ دنیویِ مذکور ] همه بی ارزش و بیهوده هستند. پس بر شما باد ساده زیستی و دوری جستن از مادیاتِ دست و پا گیر که رستگاری و حبِ خداوند در همین است!
[ صدای دریافتِ پیامک از ipone 6 plus s ِِ شیخ شنیده میشود؛ اندکی پس از مطالعه ی پیامک، درحالی که سوییچِ Renault duster 2017 را در دستش میفشرد، اندکی پس از زل زدن به حفره ای بر روی دیوار، تشنج نموده، خون و کف بالا آورده و به دعوتِ حق، لبیک گفت ]
و اما متنِ پیامک از این قرار است:
سلام حاجی
نمیدونم چجوری بهت بگم. خودمم تو شوک هستم. ولی متأسفانه من باید این خبر رو بهت بدم. امیدوارم خونسردیِ خودت رو حفظ کنی! چون میدونی که! مال و منالِ این دنیا ارزش حرص نداره! ولی عرضم به حضورت که! حاجی! باغِ شمیراناتت خاکستر شد! با همه ی محصولاتش. همین دیگه. 
فی امانِ الله.

* خوب و بد همه جا هست! همه جا!
  • Neo Ted

بنامِ خداوندِ خالقِ خرس های گریزلی! 

حال که این کلمات را بسانِ تار و پود هایی غمگین، بهم میبافم، تکه ای میکادوی عسلی در دهان دارم که نمیدانم چرا به حدِ کافی شیرین نیست؛ پس خدا لعنت کند روباهِ پیر را که معلوم نیست دوباره چه کوفتی را قاطیِ این میکادو ها کرده که برایش ارزان تر تمام شود. فقط امیدوارم همچون دفعه ی قبل عصاره ی پِهِنِ گوزنِ سوئیسی را به خوردِ میکادو نداده باشد که اگر چنین کرده باشد، دیهانش را سفره خواهم کرد. بگذریم. بگذارید به بافندگیِ درد هایم ادامه دهم که این دل توانِ حملِ این حجم از درد و غم را ندارد. دوستانم! عزیزانم! فرقی ندارد در کدام نقطه از این کره ی زمینِ نفرین شده به سر میبرید؛ شاید در جنگل های آمازون در حالِ شکارِ ماهی باشید و شاید هم در جنگل های روسیه به دنبالِ پناهگاهی گرم و نرم برای فرار از سرما، شاید هم در آلاسکا درحالِ گاز زدن به بستنیِ طلابِ عسلی و حتی شاید در منطقه ی کارپت، مشغولِ امضا دادن و سلفی گرفتن با طرفدارانتان، مهم نیست کجا هستید و چه میکنید، مهم این است قلبِ یک ملت، به وسعتِ دویست هزار رأس با دیدنِ این تصویر ریش ریش شد و به دردی عمیق مبتلا گشت. عزیزانِ دلِ سناتور! هم من و هم همه ی شما صد و نود و نه هزار رأس خوب میدانیم در این جهانِ بزرگ و شلوغ، ما در اقلیت به سر میبریم، و این اقلیت همواره با ظلم و ستم هایی همراه بوده است که باعثِ اتحادِ بیشترمان شده. من میدانم که اخلاق و انسانیت، سال هاست از جامعه ی جهانیِ بشری رخت بر بسته و این اجتماعِ هشت میلیاردی، مدت هاست دیگر بوی انسانیت نمیدهد؛ بوی پیتزا میدهد، بوی کله پاچه، بوی سیر و پیاز، بوی پول و خون! آن هم درست زمانی که این بشرِ دو پا شروع به برده داریِ حیوانات در سیرک ها و باغِ وحش ها کرد. با اولی فکر کردن که ما خرس ها را به سخره گرفتن و خندیدن و قهقهه زدن، ولی یادشان باشد که خودشان مسخره ان! موجوداتِ تک بعدیِ دو پایِ دیکتاتور! با دومی هم نشان دادن اندک انسانیت و اخلاقشان هم بر بادِ فنا رفته و حیوانات را بنده و ابزارِ تفریحاتِ مضحک و خنده دارِ خودشان کرده اند. لعنتی های خنده دار. دوستانم! پاره های تنِ پشمالوی تِد! میدانم تعدادِ زیادی از شما جانان، پس از دیدنِ آن تصویرِ فاجعه انگیز، لباسِ رزم بر تن کرده، بند های پوتین بسته و عزمِ رزم با این موجوداتِ ظالم و بی اخلاق را کرده اید؛ ولی پنجول نگه دارید. مثلِ همیشه به این سناتورِ حقیر که قصدِ خدمت به شما پشمالو ها را دارد، اعتماد کنید و به توصیه ام گوش فرا دهید که رستگاری در آن است. عزیزانم! هانی هایم! میدانم که احساساتِ لطیف و شیشه ایتان ترک برداشته. میدانم که غرور و عزتتان خدشه برداشته؛  ولی جنگ و نبرد با این موجودِ بی رحم و وحشی که حتی به کودکِ چند ماهه هم رحم نمیکند، کاری است بس بیهوده و پشمک طور. این دو پاهای وحشی را به حالِ خودشان رها کنیم، نصفشان بر اثرِ گرسنگی و سو هاضمه خواهند مرد، نصفِ دیگر هم یا بر اثرِ پرخوری و زیاده روی خواهند تِرکید، یا بر اثرِ جنگ و بمب بارانِ هسته ای خواهند پوکید! این موجوداتِ دوپا که ادعای بهره‌مندی از قوه ی عقل و اندیشه و منطقشان لایه ی اوزون را جِر داده است، اگر عقل و منطق  و اندیشه سرشان بود، با خودشان کنار می آمدند که این آمارِ وحشتناکِ جنگ و خونریزی و گرسنگی و فقر و تجاوز و هزار کوفت و زهرِ مار دیگر که فقط از عهده ی همین موجوداتِ به اصطلاح عاقل و متمدن برمی آید، بوجود نیاید! این ها را به حالِ خودشان رها کنید دوستان! بغض و کینه هایتان را در دندان ها و پنجول هایتان جمع کنید و مقاومت کنید که آینده ی این کره ی خاکی، از آنِ ما حیوانات است! روزی که انسان ها خودشان، خودشان را کشته اند و ما میمانیم و پانصد و ده میلیون متر مکعب وسعتِ کره ی زمین! آن روزِ موعود دور نیست! نگاهی به اوضاعِ جهانِ انسان ها بیندازید تا متوجه شوید چقدر به آن نزدیکیم! پس هرجا که هستید بمانید و زندگی کنید؛ عسل هایتان را بخورید و کامتان را شیرین نگه دارید، ماهی شکار کنید که فصلش رسیده؛ پیاز را خودتان از جنگل ها بچینید و اقتصاد مقاومتی را زنده نگه دارید که قیمتِ پیاز کمر شکن است! تنِ ماهی ها را هم نریزید توی عسل ها! حالتِ تهوع بهتان دست میدهد! من امتحان کردم، ولی شما نکنید جانِ شوهر عمه هایتان! ولی گمان نکنید آن پیرمردِ پشمک معابِ کلاه حصیریِ داغان را به حالِ خود رها خواهم کرد! سپرده ام سفره اش کنند و بر رویش شام دهند! و اینکه فکر نکنید من بیکار می ایستم! به زودی لایحه ی تاریخی ای مبنی بر مبارزه با خشونت علیه خرس ها را در صحنِ علنیِ سِنا مطرح خواهم کرد تا دیگر شاهدِ این دست بی احترامی ها و توهین های قلب جریحه دار کن نباشیم.

دوستدارِ همیشگیِ شما، سناتور تِدِ کبیر - [ شامگاهِ دهمِ ذی القعده ی 1438 - سومِ اوتِ 2017 - دوازدهم مرداد 1396 ]

  • Neo Ted


شاید باورتان نشود، ولی چیزی که در تصویر میبینید، توسطِ یکی از ناشرینِ فرهیخته چاپ شده و یحتمل توسطِ عده ای خریداری شده و یحتمل خوانده هم شده! حالا ذکرِ چند مورد را لازم میدانم:

1. اگر چیزی که در تصویر میبینید شعر است و پتانسیلِ چاپ شدن دارد، بنده هم در خودم میبینم چند مجموعه کتاب شعر به چاپ برسانم، اونم در تیراژ میلیونی! چند نمونه را با شما به اشتراک میگذارم تا به تفاوتِ سطحِ شاعری [ ! ] همچون من با این جوجه شاعرهای بیخودیِ فِیک را متوجه شوید:

اولیش:

عفت نیامد

اقدس را وسطِ بازار زدم


دومیش:

رویا آمد

لیوانِ شیر عسلم را هورت کشیدم


سومیش:

پنلِ وبلاگم باز نشد

کلاغ های مزرعهٔ مترسک را با تفنگ بادی زدم


چهارمیش:

گندم پست گذاشت

به داداش کوچیکم پس گردنی زدم


پنجمیش:

هوا گرم است

از این صفحه سفید ها گذاشتم برای وبم و رویش نوشتم: عفت غذایش شور شور شد، پس: کوه به کوه می‌رسد، ولی حال دنیا دائماً یکسان نباشد، بچه ای را در کوچه بزن! 


شیشمیش:

حسین کامنت گذاشت

مگسی را در هوا کشتم


2. بعد میرسیم به بُعدِ روانیِ قضیه؛ [ یارم نیامد، بچه ای را در کوچه زدم ]. یارت نیامد بچه ای را در کوچه زدی؟! آخه پلشت! مریض! روانی! زنجیره ای! مگر اسکیزوفرنی داری؟! آزار داری مگر؟! یارت نیامد که نیامد، به درک که نیامد، تو را شناخته که نیامد، با بچه مردم چکار داری حلزون؟! 

[  بی اعصاب میشود و لگدی به اقدس میزند ]

3. کلامِ آخر! حیفِ آن درختی که قطع شد و این مزخرفات روی کاغذهاش نگاشته شد.


* خیلی سعی کرد بخوره! ولی تهش یکم جویدش و تفش کرد بیرون! خاعک تو اون سرت که کتابت ر خر هم نمیخوره! [ کتاب را به سمتِ گاوداری میبرد ]


  • Neo Ted

سلام

حرف و حدیث در موردِ نمک شو زیاد بود. اینکه دلیلِ برگزاریِ این مسابقه چی بوده و من چه نیاتِ شومی در پسِ برگزاریِ این مسابقه در ذهنم میپروراندم! میخوام همین مسائل رو توضیح بدم و چند موردِ دیگر که لازمه بگم.


بحث و فضای انتخاباتی که تو بیان شکل گرفت، طبقِ معمول یه سری از دوستی ها رو تحت شعاع قرار داد و این خاصیتِ سیاسته! بحث و جدل های سیاسی بر سرِ اثباتِ حقانیتِ انتخابِ خودمون باعث شد اتفاقاتِ ناخوشایندِ زیادی بیفته و بنده هم از این ماجرا مستثنا نبودم. میگفتن بحثِ سیاسی نکن و عقایدت رو نگو! مخاطب هات ریزش میکنن. ولی من اگه بخوام به فکرِ ثبات و افزایشِ مخاطب هام باشم، بهتره برم همون شیر عسلم رو بخورم با ماهی. من حرفایی که لازم بدونم رو همیشه میزنم و واسه گفتنِ این حرف ها از هیچی ترس و لرز ندارم. سیاست هم همینطور. درسته تمیز و بهداشتی نیست، ولی بطورِ مستقیم با زندگیِ هممون در ارتباطه! پس نمیشه از کنارش به سادگی گذشت. حالا اینا به کنار؛ توی این بحث های سیاسی یه سری دلخوری ها بوجود اومد، یه سری بی احترامی ها، بی اخلاقی ها و باقیِ مسائلِ نادرست که اکثرمون در بحث ها آلوده بهشون شدیم و بنده هم نمیتونم با قطعیت بگم من خیلی اخلاقمدار و بهداشتی عمل کردم تو این بحث ها؛ ولی خب خدا میدونه در تمامِ بحث ها سعی ام بر رعایتِ اخلاق و ادب بوده؛ ولی متأسفانه برخی از توهین ها و بی ادبی ها و بی اخلاقی ها باعث میشد متناسب با کنشی که از طرفِ مقابل میگرفتم، واکنش نشون بدم و این درست نبود. انتخابات تمام شد و طیِ پستی تبریک گفتم به طرفدارانِ آقای روحانی و اعلام کردم که از این به بعد حسن جان رئیس جمهورِ همه ی ماست و احترامشون واجب ولی خا دلیل نمیشه دوباره نقدشون نکنیم. گذشت و گذشت تا ایده ی برگزاری نمک شو اومد تو ذهنم. با هدفِ اینکه بیایم دلخوری ها و کدورت های سیاسی و مذهبی و بلاگری رو کنار بذاریم و با عقایدِ هم کنار بیایم و دوست باشیم. واسه این کار رفتم و شخصأ از همه ی دوستانی که بحثی باهاشون داشتم و دلخوری ای بود دعوت کردم که بیان و تو این مسابقه شرکت کنن و ناراحتی ها رو کنار بذاریم. از دوستانی که حس میکردم طنز نویس هستن هم دعوت کردم، از دوستانی که به اصطلاح از بزرگانِ بیان هستن دعوت کردم؛ اینجا چند اتفاق افتاد. یه عده تهمت زدن که تو داری واسه جذبِ مخاطب و دنبال کننده تبلیغ میکنی که خا میسپریم به خدا که قاضیِ مطلقِ جهانِ آفرینشه، یه عده هم پست نوشتن که از عنوان تا پایانش بر علیه بنده بود و مستقیمأ به بنده توهین شد و تهمت های ناروا زده شد و باقیِ مسائل که خا من هم به نحوی پاسخِ این بی احترامی رو دادم! ولی نه به طورِ مستقیم و با تهمت و قضاوتِ بیجا؛ بلکه فقط یه واکنشِ کوچیک نشون دادم به اون حجم از بی ادبی. یه عده هم که گویا بزرگی و اخلاق و لبخند و محترم بودنشون فقط واسه پست ها و کامنت های عمومیشونه، حتی به انگشت های مبارک زحمت ندادن که پاسخِ دعوتِ خصوصیِ بنده رو بدن! دوستانِ بزرگ و گنده ی بیان! گندگی و عظمت رو ماموت هم داشت، فرقِ شما با اون گنده ی پشمالو، تو اخلاق و ادبه [ البته جسارت نمیکنم به ساحتِ محترمِ ماموت ها! اون ها اندازه خودشون ادب و اخلاق داشتند، حتی بیشتر از یه عده از ما ] که گویا فقط تو فضاهای عمومیِ بیان ازش استفاده میکنید. از اینا که بگذریم، یه عده هم خیلی مؤدبانه و دوستانه اومدن و عذرخواهی کردن بابتِ اینکه نمیتونن طنز بنویسن و من از همینجا ازشون تشکر میکنم. گذشت و گذشت تا ثبتِ نام شروع شد و همه با شور و هیجان اومدن ثبت نام کردن. گله داشتن که کنکور داریم و ما اطاعتِ امر کردیم و زمانش رو متناسب با وضعِ کنکوری ها تغییر دادیم که بهانه ای نباشه. سی نفر ثبت نام کردند و ما هم امیدوارانه به برگزاری مسابقه می اندیشیدیم. تا وقتی که زمانِ ارسالِ متن های مسابقه رسید و غر غر ها و بهانه ها شروع شد. هرکس به طریق و بهانه ای مسابقه و عهد و مخاطبینِ مسابقه رو نادیده گرفت و متن نفرستاد. من کاری ندارم کی چی شد که نشد متن بفرسته، چون حدودِ یک ماه بحثِ نمک شو بود و به جز یه هفته ی آخر، سه هفته ای فرصت بود که دوستان بهانه ها رو کنار بذارن و متن بنویسن و شرکت کنن، ولی خب اینکارو نکردن که باعث شد از 30 نفر، 6 نفر شرکت نکردن که باعثِ بهم خوردنِ برنامه ریزی های ما واسه مسابقه شد و همه دیدین که چه اتفاقی واسه گروهبندی ها افتاد. مرحله ی اول به هر ترتیب و کیفیتی بود تموم شد و 12 نفر به مرحله ی بعد صعود کردن و یک هفته فرصت واسه نوشتنِ یه متنِ چند خطی. که مجددأ بد عهدی ها شروع شد و هر شخص به دلیلی نفرستاد متنش رو و خدا رو شکر که بهانه و دلیل واسه توجیهِ بدقولی تو کشورِ ما مثلِ نفت زیاده! این شد که نصفِ شرکت کننده های نیمه.نهایی نفرستادن متن هاشون رو و این عمیقأ بنده رو به فکر وا داشت! تو همین شرایطی که دوستان زحمت نکشیدن واسه نوشتن متن هاشون، بودن عزیزانی که با وجودِ حضور در مسافرت و یا بیماری و یا مشغله ی شدیدِ کاری به مسابقه و مخاطبین احترام گذاشتن و متن هاشون رو به موقع فرستادن و جا داره مجددأ ازشون تشکر کنم. 

نمک شو تموم شد و من فهمیدم نصفِ بیشترِ جماعتی که ناله و آه و فغانِ سوت و کور بودن و راکد شدن و افسردگیِ فضای بیان رو دارن، خودشون هیچ علاقه ای به ایجادِ شور و هیجان و شادی تو این فضا ندارن و فقط بلدن از این قضیه بنالن و شعار بدن و اینکه یادم باشه دیگه واسه این جماعتِ لب و دهان انرژی و وقت و اعصاب و ذوق و انگیزه نذارم که نمک شو برگزار کنم که این دست نمک نداره :)) البته این جملات خطاب به عده ای خاصه و ارادت دارم خدمتِ دوستانم. و در آخر یه توصیه ی تِدانه: بشینید سر جاتون و تو وبلاگِ خودتون واسه خودتون بنویسید و کاری به فضای داغان و غم زده ی بیان نداشته باشید! این فضا ظرفیت و ارزشِ این رو نداره که اعصاب خودتون رو خورد کنید و وقت بذارید واسه تغییرش! البته چند خط بالاتر گفتم دیگه از این دست حرکات از بنده نمی بینید، ولی دروغ گفتم! بازم از این کار ها خواهم کرد! چونکه من آدم نیستم که درس بگیرم، من خرسم ;)


+ لازمه بگم هیچ چیزی تو دنیا اندازه بدقولی بنده رو بهم نمیریزه! در حدی که بهترین دوستام رو بخاطرِ بدقولی گذاشتم کنار! پس حق بدید دلخور باشم! 

باحال باشید دوستان! باحال!

  • Neo Ted

سلام 

اولِ کاری تشکر میکنم از همه ی دوستانی که این مدت همراهمون بودن؛ چه به عنوانِ شرکت کننده، چه دنبال کننده و خواننده و رأی دهنده؛ خیلی ممنون از همه!

نمک شو هم با تمامِ نقاطِ قوت و ضعفی که داشت تمام شد و به شخصه درس های زیادی برام داشت و خوشحالم بابتِ برگزاریِ چنینِ مسابقه ای. تو پستِ بعدی اگه خدا بخواد حرف های زیادی خواهم زد؛ فی البابِ شفاف سازی و بیانِ چند نکته ی مهم.

ولی از هر چه بگذریم، سخنِ اعلام نتایج شیرین تر است یا یه چیزی تو این مایه ها:

1. هوپ با 18 رأی به عنوانِ نمکِ اعظم رسید! کف و دست و جیغ و هورا به سبکِ فیتیله جمعه تعطیله! و البته برنده ی یک فروند کتاب:


                       


2. الیوت با 12 رأی به عنوانِ نمک الدولة رسید و صد البته یک دستگاه کتاب:


                        


3. زهرا خسروی با 6 رأی سوم شد و صاحبِ عنوانِ نمک پاشِ با فطره و صد و ده البته یک سرویسِ تک نفره کتاب: 


                           


دوستان میتونن اگه خواستن توافقی کتاب هاشون رو عوض هم کنن حتی! و اینکه سعی میکنم هر چه زودتر به دستتون برسه کتاب هاتون.

و اینکه واسه برگزاریِ این.مسابقه تنها نبودم و دو نفر دیگه هم پشتِ صحنه کمک کردن که نمیخواستن اسمی ازشون بیاد و جا داره ازشون تشکر کنم. ممنون دوستان :)


حرفی نیست جزء، باحال باشید ;)


  • Neo Ted
عرض کنم خدمت شما که علمای اهل فن میگن: " توی این دنیا از دو چیز باید ترسید؛ یکی زنی که سکوت کرده و اون یکی دندونی که به درد افتاده!" در وحشتناک بودن سکوت یک زن، که جای هیچ مَثل و مناقشه ای نیست، پس میریم سراغ دندون، زبون نفهم ترین عضوی که پدر من و شما رو به وقتش خوب در میاره. البته همچین خوش وقت هم درد نمی گیره، مثلا میذاره دقیقا روز خواستگاری یا شب کنکور بشه، بعد! حتما میگین چیه این دندون کوچیکِ خال افتاده ی بو گرفته گُرخناکه؟ همه چیزش! از سر و شکل از ریخت افتاده ی نحسش گرفته تا ترس از خوردن بستنی و نوشمک و چای و هر کوفت و زهرماری که بگین که نکنه خدای نکرده به تیریج قبای دندان خان بربخوره و شروع کنه به تیر کشیدن و به همه دردها بگه: " برین کنار، منم سرورتون ابوالدردا! " واسه تنبیه چنین دندونی باید رفت همه دندونای کناریش رو کشید تا مثل سگ تنها بمونه! 
هعی روزگار بی وفا... بچه که بودیم، دنیامون کوچیک بود، دردهامونم کوچیک بود. دندون درد که می گرفتی یکم صبر می کردی تا خودشو شل بگیره و لق بشه، اون وقت می خوابیدی زیر دست ننه ات، اون هم با پر روسریش می رفت توی حلقت و اجی مجی گویان دندونت رو می کند. نازت هم می کرد. بوست هم می کرد حتی! قشنگ با پنبه دندون می کشید! ولی امان از وقتی که یکم بزرگ بشی و دندون دائمیت شاخ بشه واست. اون موقع است که یا باید باهاش بسازی یا پا به مسلخ بذاری.
  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • Neo Ted