Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بچه ی اول بودن یعنی نهایت مظلومیت!


مادروپدراز بچه های اول از یک سالش تا نود سالش هوش سقراط ذکاوت بقراط و شهامت کبری رو توقع دارن:دی


حالا کبری کیه؟؟منم نمیدونم:دی همیشه هروقت که این فیلم هشدار برای کبری یازده نشون میداد من دنبال کبری گشتم..اما حتی حرفیم ازش زده نمیشد!شایدم اونم بچه اول بوده:|


اما میدونید این طفلکا تو هر سنیم باشن مادروپدر بهشون میگن انقدر سنت شده چرا نمیفهمی:|؟

  • Neo Ted
(این یک داستان واقعی ست)
قوزمیت اسمش که نه،فامیلیش «خداداد» بود.مثل داعش همه چی را گردن می گرفت:|
تو اتوبوس به مقصد دانشگاه نشسته بودم.دانشگاه آزادی که قرار بود این ترم را هم تو ی آن بیفتم،آخرین ایستگاه را شامل میشد. یک ایستگاه مانده هر چی ته اتوبوس باقی می ماند میفهمیدی که دانشجوست. شروع ترم هیجان خاصی را در من بوجود نیاورد.آلودگی هوا نمی گذاشت بوی ماه مهر  را حس کرد.
همیشه قوز مینشستم.این ،قَدَّم  را کوتاهتر میکرد.دختر خانومی جلوتر از من نشسته بود و داشت گریه میکرد.لعنتی هی با دستمال دماغش را میچلاند!سر کنده شدن دماغش شرط بستم که دو تومن بندازم صدقه.
  • Neo Ted
همیشه ی خدا آرزو داشتم وقتی صبح ها از خونه می خوام بزنم بیرون و برم سرکار کرور کرور خواستگار پشت در خونمون غش کرده باشن. حالا کرور کرور هم نه لااقل یک نفر باشه که قلبش واسم بتپه و از سیریش بودنش چندشم بشه! ولی زهی خیال باطل. فقط یه ممد خمار بود که 18 سالگیم عاشقم شده بود و هر وقت من از محله رد می شدم دوستاش با مشت میزدن تو پهلوش. اونم چشماشو به سختی باز می کرد و نهایت عشقش رو با حلقه حلقه بیرون دادن دود سیگار به سمتم نشون می داد. بعد ها که ممد خمار اور دوز کرد و مرد و هیچ کس دیگه ای من رو نخواست، دلم تنگ تک تک دودهای حلقه ایش می شد. مخصوصا وقتایی که از بس زور میزد تا 3 تایی بیرون بده، میوفتاد تو جوب!
  • Neo Ted

یدژدیجیپسنسدشکطپطنی؛ عررررررررربده؛ صلام‌؛ با نام خدا و تکیه به درگاه حق عاقاذ مینمایم :| حرگونه عیراد بر عِملای کلماط وارد نمی باشد؛ تغازای تخفیف نفرمایید. حمانتور که دغط نمودید عان بخش «با نام خدا و تکیه به درگاه حق» را با قلت املایی ننوشتم؛ خا یِهِکّی پروردگار، صوصکمان میکند نه :| 



دبیر شیمیِ کلاس تیزهوشان ما چهرتاً یه آقایی بود میکسِ "استاد کهنمویی" ِ خندوانه و "معین زِد" :/



رگه ی "استاد کهنمویی" طورش گنجونینده شده بود اندرون علمش که خا درس شیمی بود. و رگه "معین زد" طورش خالاصه میشد تو نحوه حرفش زدنش... طند تند و بی فاثله :/ خودشم با این قضیه کنار اومده بود چون میگفت پسرا به من میگن آقا شما رپر موفقی میشی :/

  • Neo Ted

عنوان: مینا


مامان: (غرولند کنان) خرس گنده شده باز من باید لباساشو بشورم.مینا ! ننه یه املت درست کن بخوریم . مردم از گشنگی


مینا::وا!!! مامی؟ ننه چیه؟ چرا املت؟ این اُمُل بازی ها چیه ؟ الان برات بیفس تارگوف درست میکنم


:چی؟


:: (مکث طولانی) رُب کجاست؟


{آشپزخونه ای تمیز . فقط یه کم وسائل پخش و پلاست که ننه (مامی) قصد داره جابجاشون کنه}


مینا با یه تاپ گشاد سفید چرک(فکر کنم مال یه نفریه که لااقل 10 سایزی از خودش گنده تره) یه شلوارک آبی نفتی نخی که انگار کشش شل شده و مدام میکشتش بالا. لاکای ناخن پا قرمز و به نظر میاد حدود چند ماهی رو پاش باشه چون فقط بقایای اون  رنگو میشه دید. دست و بال لک لک که انگار به دفعات (آره دیگه به دفعات با پریدن روغن سوخته) موهای ژولیده و کلا یه دختر حال به هم زن رو تصور کنین.(بلا نسبت هر چی میناست)

  • Neo Ted

"همه چی با من "


والا اونقدر دیدیم مردم گروهی و دسته جمعی با هم به خارج از شهر پیک نیک طور میرن و کلی هم خوش می گذرونن ، که ما هم گفتیم چی از بقیه کم داریم و برای اینکه از قافله تفریحات سالم عقب نمونیم و در راستای کارتیمی زنگ زدیم با چند تا از دوستان قرار یک پیک نیک کنار سد طالقان را گذاشتیم. تو همین هماهنگ کردنها بودیم و اینکه کی چی بیاره که یکی از دوستان که ساکن قزوین هستن فرمودن همه چی با من و همه مهمون من. هی از ما اصرار که بابا می خوایم کار تیمی کنیم و باید تقسیم وظیفه کنیم و هی از ایشون انکار که کارتیمی باشه برای دفعه بعد و من می خواستم همه را دعوت کنم به سرسرامون و حالا چه فرقی می کنه و کنار سد طالقون همون پذیرایی را می کنم. باز من تماس گرفتم که اگه کاری داری بگو و گفت جوجه آماده می کنم که اونجا بر سیخ بکشیم و آش رشته هم می پزم که عصر بخوریم. خب باز من اصرار نمودم که پس ظرفها را من میارم و باز ایشون انکار که همه چی با خودم. هیچی دیگه تنها کاری که باید می کردیم این بود که لباس بپوشیم و صبح جمعه دست در جیب و شیک و پیک راه بیفتیم به سمت طالقون. در جواب بچه ها هم که صبحونه چیکار کنیم جواب دادیم که همه چی با رفیقمونه و به محض رسیدن به سد و تو هوای عالی طالقون و در کنار هم صبحونه را می خوریم. یادم رفت بگم که این دوست میزبان عزیزم مشاور خانواده هست و در امر خطیر حل مشکلات زوجین فعالیت می کنه.

  • Neo Ted

بعد از تموم شدن امتحانات و تحویل خزعبلات و تمام دانشنداشته مان به معلم ها ، وقت تابستان رسیده بود.اول تابستان که میشود به سرت میزند که یقیقنا امسال بهترین تابستان خواهد بود.مگر فرقش با تابستان سال قبل و قبل تر و قبل ترتر ! چیست که انقدر با اطمینان میگی؟ با ژست هوشمندانه ای میگوید: نه خب، واسه این تابستون موقع امتحانا خوب برنامه ریزی کردم  و تازشم مگه تا اینجای عمرم داشتم امتحاناتی که پدرم را..ببخشید جگرم را بسوزاند..! پس با امید چشم به تابستان و برنامه هایم دوختم تا خستگی از تنم در بیاید...خوب یادم هست معاون مدرسه ،درست زمانی که روی همان صندلی نحس امتحانات به مدت یکماه نشسته بودم. این اخرین روز بود که تن مرا باید تحمل میکرد جواب ها را یک خط درمیان مینوشتم..!با صدای تق تق کفش هایش وارد کلاس شد.! از آنجایی که باید در حرفه اش حرفه ای باشد لبخند گرمی تحویلمان داد و کله های خم شده بر برگه با شوق بالا آمدند_من مسئول اون سرهایی که کلا در ایام امتحانات بالا هستند اینور و اونور رو نگاه میکنند نیستم که والا_

-خسته نباشید بچه ها، خب خواستم بگم کلاس های تابستونی اتون از هفته بعد شروع میشه...

  • Neo Ted

به نام خدا

گروه مستندسازی بلاگران آزاد اندیش تقدیم می‌کند:

فیلم مستندِ «نمک شو: ماجرای دست‌های پشت پرده»


سی‌ام خرداد ماه

داخل کادر، یک محیط جنگلی سرسبز می‌بینیم. دوربین در میان درخت‌ها جلو و جلوتر می‌رود تا در میان آن جنگل انبوه، یک محیط کوچک بی‌درخت پیدا می‌شود. وسط آن محوطه، یک کلبه‌ی کوچک می‌بینیم. دوربین کمی دیگر جلو می‌رود و می‌بینیم جلوی در کلبه، یک تابلوی بزرگ نصب شده که رویش نوشته: «کلبه‌ی سناتور تِد! ورود داغان‌ها ممنوع، مخصوصاً شما داغان عزیز!».


دوربین که انگار به داغان نبودن خودش اطمینان دارد، بی‌توجه به علائم «خطر خرس گرفتگی» که روی در رسم شده، جلوتر رفته و وارد کلبه می‌شود. ظاهراً کسی آن‌جا نیست. کلبه به اتاق‌های مختلفی تقسیم‌بندی شده. روی درها می‌شود نوشته‌های مختلفی را دید: «اتاق پیش‌نویس‌ها»، «اتاق پست‌های طنز»، «اتاق پست‌های سیاسی»، «اتاق پست‌های عاشقانه (ورژن بی‌مخاطب)»، «اتاق پست‌های عاشقانه (ورژن رویا)»، «اتاق پست‌های عاشقانه (ورژن عفّت، اقدس، کوکب، سکینه، خدیجه، دنیا، فاطی و...)» و اتاق‌های دیگری که دیگر داخل کادر نمی‌بینیم.


اما دوربین بی‌توجه به همه‌ی آن‌ها، راهش را می‌کشد و از پلّکانی که رویش فلش خورده «زیرزمین؛ خطر! وارد شدن = خورده شدن!» پایین می‌رود... زیرزمین تاریک و نمور است. جای جایش را تار عنکبوت گرفته و از جایی نامعلوم هم صدای جیغ و ناله به گوش می‌رسد! در چهار طرف زیرزمین، ده‌ها قفس ریز و درشت به چشم می‌خورد که داخلشان پر از زنبورهای به زنجیر کشیده است. بعضی از زنبورها از فرط خستگی چشم‌های مرکبشان گود افتاده! از ترس اتفاقی نامعلوم شش دست و پا دارند، شش دست و پای دیگر هم قرض گرفته‌اند و مشغول عسل‌سازی‌اند. یکسری زنبور کارگر خسته‌ی دیگر هم با بدبختی عسل‌ها را به سمت سطل‌های شیر موجود در قفس می‌برند تا قبل از آنکه دیر شود، شیرعسل‌های «ارباب سناتور» مخوفشان آماده شود!


دوربین گوشه‌ای از اتاق کمین می‌کند و منتظر می‌ماند...


چند ساعت بعد

صدای ترق توروقی از پلکان زیرزمین به گوش می‌رسد. زنبورهای کارگر مضطرب‌تر از همیشه با سرعت بساط ناهار و نوشیدنی اربابشان را تکمیل می‌کنند. اول پاهای پشمالو و بعد کل هیکل تِد را می‌بینیم که سوت‌زنان پایین می‌آید.

- بیاع آخرین عکس لشینگ ظهرگاهی من و سخی و شهروند رو نیگا کن حالشو ببر! دیهانشون سرویس عجب لشینگی بود!


هر چند تِد تنها به نظر می‌رسد، اما صدای عجیبی در جوابش می‌گوید:

- بیخیال حالا. بگو ببینم چرا من رو آوردی اینجا؟ 


تِد توجهی به صدا که هنوز صاحبش را نمی‌بینیم نمی‌کند. به جایش یک ریموت از اختراعات خودش را از لابلای پشم‌های پس گردنش بیرون می‌کشد و آن را به سمت یکی از قفس‌ها می‌گیرد. با فشار دادن دکمه‌ی «غذا بیار باباع!» درب قفس بخش کندوسازی باز می‌شود و یک بشقاب حاوی یک کندوی عسل به سمت تِد پرواز می‌کند. با زوم کردن دوربین مشخص می‌شود که علت پرواز آن، زنبور‌هایی هستند که از زیرش گرفته و بال‌بال می‌زنند!

  • Neo Ted

به نام خدا کنکور!


شتری که در خانه همه نه اما احتمالا در خونه نود درصد دختران و پسران میخوابد و چنااان خروپوف میکند که نگو و نپرس! مسئله ای که برای بعضی ها حکم مرگ و زندگی دارد و آبرویشان به این داستان پیوند خورده است.


در این مبحث نسبت شرکت دخترا به پسرا معمولا بیشتر است چون بالاخره همین امر بهونه ای برای ناز کردن جلوی خواستگار هم هست دیگر. البته که یک سری از دختران حتی بوده اند که پیش دانشگاهی با استاد خود ازدواج کرده اند و خب این افراد برای کسب مدرک و یادگیری درس به دانشگاه وارد می شوند.


حالا نگویم برایتان که چه آسیب هایی به این دخترا میرسد مثل ریختنِ تک تک تار های موهاشون تا مرض کچلی ،  جویدن ناخن ها تا رسیدن به خودِ استخوان ، تکان های شدید دست و پا که با دیدنشون آدم حس میکند زلزله شده و بعد از روز کنکور هم ، پیدا شدن ده عدد خودکار های رنگی و مداد و پاک کن لابلای موها و بقیه اعضای بدن و....!

  • Neo Ted
دخترخاله اومده بود خونه مون و گیر داده بود برو لاک هاتو بیار میخوام برات لاک بزنم!
گفتم بابا نمیخواد من باید نماز بخونم!
گفت خب برو وضو بگیر بعد بیا برات بزنم
خلاصه اونقدر اصرار کرد که قبول کردم
رفتم وضو گرفتم و لاک هام رو آوردم
از بینشون یه مشکی و یه زرشکی انتخاب کرد؛ ناخنای یه دستمو لاک مشکی زد و اون یکی دستمو زرشکی.

پسردایی کوچیکه همین که منو دید گفت: بابا صورتی!! :دی
گفتم: صورتی؟؟!!!! o_O
گفت: سرخابی :)))
و من پوکرفیس وار نگاش کردم :|
گفت خب من رنگا رو نمیشناسم :دی
گفتم این زرشکیه :/

شوهر خاله دستمو دید و گفت: اون مشکیه؟
گفتم زرشکیه :دی
گفت از این زرشکی برای من نمیزنی؟ :دی

و من همچنان پوکر فیسانه بودم :|

پسرخاله اومده میگه: بچه مذهبیا لاک نمیزنن
گفتم خب من چیکار کنم الآن؟؟؟ -_-
یه کم مکث کرد و یهو گفت:
مرگ بر ضد ولایت فقیه!!!!


یعنی واقعا تا این حد؟؟؟؟ O_O
چرا آخه؟؟ :|
یه لاکه فقط :(

 + نویسنده میتونه بطورِ ناشناس به نقد های وارد شده پاسخ بده. طوری که هویتش لو نره!
  • Neo Ted