Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

چتریِ موهایت، مرا خیسِ احساس کرد. بدونِ چتر زیرِ بارشِ عشقت قدم میزدم و تو، فقط موهایت را شانه میزدی...

چترِ موهایت را باز کن...

این سرما خوردگی، بویِ مرگ میدهد...

من تحملِ دوریِ عشقت را ندارم...

  • Neo Ted

نمیدونم چی شد که تو این چند سالِ اخیر، کنکور به یکی از دغدغه های جان کاهِ جوونای ما تبدیل شد! نمیدونم چی شد که جامعه و فضای کشور جوری رقم خورد که برداشت ها از کنکور این شد که اگه توش موفق نشم، بدبخت و فلک زده و حقیر میشم و آینده ی تاریک و شومی در انتظارمه و اگه موفق بشم و بهترین رتبه و دانشگاه رو بیارم، آینده ی روشن و فوق العاده ای در انتظارمه! نمیدونم چی شد که تقریبأ همه ی جوونا فکر میکنن پول و آینده ی شغلی فقط تو درس و دانشگاه خلاصه میشه و حتی حاضرن برن کار کنن که پول در بیارن که خرجِ دانشگاهشون کنن که بعد ها شاید بتونن به واسطه ی دانشگاه، دوباره به پول برسن! من این ها رو درک نمیکنم! من نمیفهمم اون دختر - پسری که بخاطر پزشکی افسردگی میگیره! نمیفهمم اون دختر - پسری که بخاطرِ صنعتی شریف خود زنی میکنه! هضم نمیکنم افرادی رو که تو راهِ کنکور خودکشی میکنن! من تو کتم نمیره یه عده تو این مسیر تیکِ عصبی بردارن! تو مغزم نمیره یه دختر بخاطر فشارِِِ ناشی از کنکور دست و اعضای بدنش رو با تیغ خط خطی کنه! دختری که باید به زیبایی و ظرافت و لطافتش افتخار کنه، ولی تو این راه زمخت و سخت تر از سنگ میشه و زیباییش رو خدشه دار میکنه! من اون پسری که تو این راه روانی و منزوی و مجنون میشه رو نمیفهمم! پسری که باید یه روز عهده دارِ یه زندگی و خانواده شه! من اینا رو نمیفهمم! فقط یه چیزی رو خوب میفهمم و همه ی این افراد قربانیِ یک برداشت و تصورِ غلط شدن و میشن که دانشگاه رو بدل به کارخانه ی آینده سازی کرده و آینده رو محدود و مختص به دانشگاه و تحصیل میدونه! یه نگاه به آمارِ بیکاریِ فارغ التحصیلانِ بهترین دانشگاه های کشور میکنی و مقایسه میکنی با افرادی که تو تمامِ سال هایی که یه دانشجو داره تو بهترین دانشگاه درس میخونه که شاید در آینده شاغل بشه، یکی دیگه با همون سن و شرایط داره تو بازارِ کار جای پاش رو محکم میکنه و وقتی تو تازه داری از دانشگاه خلاص میشی که تازه بیفتی تو مسیرِ پر مشغله و غولِ اشتغال، اون شخص تو بازارِ کار مستقل شده و زیاد یا کم، سخت یا آسان، درآمدی داره که خودش و خانواده ش رو تأمین میکنه! اصلأ بازار کار بده! بوفه! جیزه! شما که قصد داری بری دانشگاه! خواهرِ من! برادرِ من! نوکرتم من! این دانشگاهِ کوفتی ارزشش رو داره چشمت رو واسش فدا کنی؟! اون رشته ی مورد علاقه ت ارزشش رو داره اعصاب و روانت رو واسش به فنا بدی؟! اون آینده ی پر پول و ملات ارزشش رو داره خودزنی کنی؟! میتونی تضمین بدی آینده ی پر پول و روشنت، بدونِ سلامتیِ روحی و جسمی تضمینه؟! آینده رو فقط تو بهترین دانشگاه و بهترین رشته و بهترین رتبه خلاصه کردی؟! سلامتیت رو واسش میدی؟!  حاضری واسش بهترین سال های عمرت رو بدی؟! ارزشش رو داره؟! اونایی که رشته و رتبه ی عالی آوردن همه ثروتمند و عالی زندگی میکنن و اونا که رشته یا رتبه ی عالی نیاوردن در فقر و بدبختی و فلاکت غوطه ورن؟! چجوری میخوای جوابِ خودت و خانواده ت رو در آینده بدی وقتی که پول داری، ولی اعصاب و روان نداری؟! اون دانشگاه و رشته ای که بخواد سلامتیت رو ازت بگیره باید بره به درک! بفرستش به درک وگرنه شک نکن اونقدر بهت فشار بیاره که دنیا رو واست بدل به درک کنه! 
+ من خودم دانشجو هستم و منظورم از این پست این نیست که دانشگاه به درد نمیخوره! منظورِ من واضحه!
++ دوستانِ کنکوری! بیشتر مواظبِ خودتون باشید.
  • Neo Ted

طبقِ گزارشاتِ موثق و معتبرِ واحدِ خبرگزاری ایران، سعیدِ معصومی نژاد [ ازش پرسیدم چیکاره ی حمیدی؟! پوزخند زد گفت سعیدشونم ]، ریکیاوییییک [ پایتختِ ایسلند ]، خودِ بومی های ایسلند دیگه تو خونه و استادیوم هاشون به تشویق ایسلندی میگن تشویق ایرانی! به همین کندوی عسلم! کار از فوتبال و والیبال و بستکتبال گذشته! دیگه تو بازی های واترپلو و اسب دوانی و شطرنج و بولینگ هم تشویق ایسلندی به راهه تو ایران! اشاره ای به دعواهای خیابانی و فردوسی پور و میرزاپور... نه چیزه! دعواهای خیابانی و بیابانی و قومی محلی نمیکنم! 

حالا همه یک صدا با هم! 

یک دو سه!

شترق [ بر طبل میکوبد ]

هیییییییپ

شپرق [ مجددأ بر طبل میکوبد ]

هییییییپ

شوتوروقزج [ لازمه بگم مجددأ بر طبل میکوبد؟ ]

هییییییپ 

شخجچپمق شوکاخجچپق [ دوبار بر طبل میکوبد ]

هییییییپ ههییییییپپپپپ

خجچپپفقشططپ چپججکسشصقطسق چپجنکچچحقثص [ همیجور پشتِ سرِ هم بر طبل میکوبد خیرِ سرش ]

هییییپ هییییییپپپپپپ هییییپپپپپپپپ  هییییییپپپپپپپپ هیپ هیپ هیپ [ تعادلِ روحی روانیِ خود را از دست داده و جوگیر شده و حرکات نامعلوم از خود بروز میدهد و در آخر تشنج میکند ]


  • Neo Ted


گفتند از بدنتان بنویسید. از ریخت و قیافه تان. از اینکه از قیافه و هیکلتان راضی هستید. ما هم لبیک میگوییم و مینویسیم! ولی از چه بنویسم؟! من کودکیِ تلخ و قهوه ای داشتم! فکرتان را جمع و جور کنید باباع! منظورم از قهوه ای رنگِ پوستم است. میبینید؟! همین الآن شماها هم مرا بخاطرِ رنگِ پوستم مورد تمسخر واقع نهیدید! از همان زمانی که توله خرسی اکوری پکور بودم، مرا بخاطرِ رنگِ پوستم مسخره میکردند! اولین بار در اولِ دبستان، روباهِ لعنتی مرا مسخره کرد! وسطِ جمع به من گفت: وقتی تو را میبینم حالم بهم میخورد! به او گفتم چرا؟! پوزخندی روباه طور زد و گفت: آخر تو خیلی قهوه ای هستی! شاید فکر کنید با آن حرف افسرده شدم و رفتم در بیشه زار گریستم! ولی اشتباه میکنید! من شکمِ او را سفره نموده و وقتی هنوز جان در بدن داشت، یک آیینه برایش آوردم و به او گفتم: حالا خوب نگاه کن کی قهوه ای تر است! والاع به همین قرآن! مرتیکه مکارِ پوزه الاغی! خودش مرزهای قهوه ای بودن را در نوردیده بود با آن قهوه ایِ مایل به نارنجی اش، آنوقت مرا مسخره میکرد پسره ی جلف! ولی آن ماجرا پایانِ کار نبود! من تا پایانِ دوره ی تحصیلی مسخره میشدم! مثلأ سرِ کلاسِ درس هم معلم وقتی میخواست رنگِ قهوه ای را به بقیه آموزش دهد، مرا از جا بلند میکرد و می آورد جلو و میگفت: قهوه ای یعنی این! این تِد یعنی قهوه ای! قهوه ای تر از تِد خودش است! بعد هم بچه ها زیرِ لب پوزخند میزدند! آخر یکی نبود به معلم مان بگوید آخر کرفسِ پلاسیده! تو خودت عاملِ دوریِ حیوانات از درس و تحصیلی! تو با آن قیافه ی پنچره ت به تنهایی سرانه ی تحصیل و سواد آموزی را کتلت نموده ای ای بزِ پیر! برو یک فکری به حالِ لرزشِ صدایت کن خیار! ولی چه کنم که او معلم مان بود و احترام بر معلم واجب! ولی خوب این دلیل نشد که پایانِ سالِ تحصیلی او را شرحه شرحه نکنم و نخورم! گوشتِ چغر و سفتی هم داشت! فکر کنم بخاطر سنِ بالایش بود! بزرگتر که شدم بخاطرِ چشم های کوچک و قهوه ایم مسخره میشدم. خوب به یاد دارم آن شتر مرغِ خاله زنک را که همیشه مرا چشم مورچه ای صدا میزد! یک بار هم به من گفت تو چشم هایت شبیهِ دو نقطه ی قهوه ایِ بد رنگ است! از حق نگذریم او گوشتِ تمیز و خوشمزه ای داشت! هنوزم که هنوز است مزه ای لابلایِ دندان هایم میرقصد! رقصِ باله! خودِ چشم تلسکوپی اش همیشه سوژه ی بچه ها بود ها! پرنده ی فلجِ حسرتِ پرواز به دل مانده ی کودنِ بی خاصیت! یکم که گذشت بخاطرِ قدِ بلند و شکمِ لاغرم مسخره شدم. در بینِ خرس های دیگر بلند قد ترین و لاغر ترین بودم! جیمی میمونِ را به یاد می آورم! که چقدر آزارم داد با کنایه هایش! به من میگفت لاغر مردنیِ دراز! فکرش را بکنید به یک خرس بگویند لاغر مردنیِ دراز! از صد تا فحشِ ناقوسی هم بدتر است! شاید فکر کنید او را هم خوردم! ولی باید بگویم سخت در اشتباهید! آخر کدام خرسِ عاقلی میمون میخورد؟! کسی نبود به او بگوید آخر میمونِ داغان! تو خودت به عنوانِ فحش مورد استفاده قرار میگیری و هرکس اسمت را در جوامعِ عمومی بلند صدا کند جریمه میشود! تو مرا مسخره میکنی؟! میمونِ زشت؟! بیا برو موزت را بردار و برو باباع! ولی خوب دلیل نشد رفیقِ آهویش را نخورم! هرچه نباشد او دوستِ صمیمی اش بود و باید به او بابتِ مسخره کردن هایش تذکر میداد و نداد! پس شریک جرم بود! 

گذشت و گذشت و گذشت تا بزرگ شدم و شدم اینی که میبینید! من با همان پوستِ قهوه ایِ بد رنگ و چشم های کوچکِ قهوه ای رنگ و با قدِ بلند و لاغر مردنی بودنم، یکی از موفق ترین بازیگر های هالیوود هستم! من با دیکاپریو بازی کردم و او را در فیلم کتلت کردم؛ نه آن روباه و شتر مرغ و میمون!



من در فیلمِ کتابِ جنگل هنرنمایی کردم و یکی از نقش اصلی ها بودم؛ نه آن میمون و شتر مرغ و میمون!



این من بودم که در انیمیشنِ فصلِ شکار درخشیدم! میمون و شتر مرغ و روباهی در کار نبود!



و هزاران جایی که من بودم و هستم ولی آن شتر مرغ و میمون و روباه نیستن! راستش اگر میخواستن هم نمیتوانستن و نمیتوانن! چون مرده اند! درحالِ حاضر هم من با همان ریخت و قیافه و هیکل، یک سناتور هستم که نفوذ زیادی در سنایِ امریکا دارم و تصمیماتِ ترامپ را وِتو میکنم و در همه چی لابی میکنم و خیلی کارهای دیگر! و در آخر یک توصیه به شما دوستان! خودتان باشید! حتی اگر خودتان داغان است! اگر داغان هستید، سعی کنید بهترین داغانی باشید که میشود! 



  • Neo Ted

بچه ها موجوداتِ جالبی هستند. اونقدر جالب که باعث میشن روشون متمرکز شی و ببینی چیکار میکنن! چجوری ان! چه فرقی با بچه های دوره ی خودت دارن. دور و برم پر شده از بچه های کوچیک! اصولأ خانواده ی ما، چه پدری و چه مادری نگرانِ آینده ی کشور و سرانه ی زاد و ولد و پیر شدنِ جمعیت و اینا هستند! از همین جهت چند سالی میشه به حولِ قوه و در راستای تحکیم بنیان خانواده و نسل های آینده، اقدام به تولیدِ بچه در سایز و کیفیت و اندازه های مختلف میکنن! در این بین ویژگی های چند تا از این اعجوبه ها توجهِ من رو به خودشون جلب کرد! میخوام طِی چند تا مقایسه، فرق های بچه های این دوره با دوره ی خودم رو ریشه یابی و بررسی کنم. از اونجایی که خانم ها مقدم هستن و این لوس بازی ها [!]، بذارید از نازنین زهرا شروع کنیم! هفت ساله با موهای خرماییِ روشن، دماغ کوچولو و چشم های بزرگ و مشکی! اولین چیزی که اون رو از بقیه ی بچه ها تو فامیل متمایز میکنه، زبانشه! البته الآن همه ی بچه ها زبان دراز و حاضر جواب هستن، ولی این بشر علاوه بر اون، یه جورِ دیگه هم اعجوبه س! اینکه اون هنوز [ ک - گ - خ - چ - ج - ق ] رو نمیتونه تلفظ کنه و نصفشون رو [ ت ] و [ ق ] و [ د ] تلفظ میکنه واقعأ تو سنِ خودش یه خورده عجیبه! اینطوری بگم واستون اگه بتونید مخش رو بزنید و سرکارش بذارید، جیره ی خنده ی ماهتون اوکی میشه! یه دوربین لازم داره فقط! آخرین باری که سرکارش گذاشتم برمیگرده به یه ماه پیش! کلأ کم میبینمش متأسفانه! چیزی که باهاش سرکارش گذاشتم کلمه ی گوگل بود! بهش گفتم بگو گوگل! اونم حالش خوب بود جواب داد! دودِل! و جمعی رو از خنده پوکاند! ولی طی تحقیقاتِ به عمل آمده از جانبِ من، به این رسیدم که اون از قصد داره اینجوری حرف میزنه! چون داییِ این جانب که پدرِ نازنین زهرا میشه، به شدت علاقه مند به این ورژنِ دختر هاست! لوس و بچه طور حرف زدن! نازنین زهرا هم فهمیده و قصد نداره حالا حالا ها تغییر رویه بده! خدا عاقبتش رو تو مدرسه به خیر کنه! ولی چیزی که میخوام تو شخصیتش با خودم و هم دوره ای هام مقایسه کنم، حاضر جوابیه! به دو مورد اکتفا میکنم و میرم سراغِ نفرِ بعدی. یادمه بچه که بودم گاهی اوقات بزرگتر ها به سببِ بچه بودنم از رو شوخی چیزایی بهم میگفتن که یه چیزی بگم در جواب و روحشان شاد شه! مثلأ میگفتن تو چقدر زشتی! که جوابِ محکمی بدم و اونا هم بخندن! ولی من و امثالِ من اینجوری نبودیم که! وقتی بهمون میگفتن تو چقدر زشتی، یه پوزخندِ تلخ میزدیم و پشتِ کله مون رو میخاراندیم و میرفتیم یه کنجِ عزلت پیدا میکردیم [ ترجیحأ انباری ]، یه آیینه هم میبردیم با خودمون و تا یه هفته هی خودمون رو نگاه میکردیم و به زشت بودنمون میگرستیم و خون میباریدیم! البته یه عده استثنا هم داشتیم که در جوابِ تو چقدر زشتی میگفتن من زشت نیستم و کادر رو ترک میکردن و واسه شون مهم نبود! اینا کم بودن! ولی خوب یادمه اولین باری که خواستم همین حرکت رو با نازنین زهرا بزنم چی شد! هنوزم که هنوزه جاش درد میکنه! کتک نزد ها! ولی کم از کتک هم نداشت! بهش گفتم مُجِز [ تو مایه های زشت و ایناس ]. اونم یه حالتِ ایش طورِ دخترانه به خودش گرفت و گفت: مادرته! اون خواهرِ زشتته! 

خب من اونجا سریعأ محل رو ترک کردم و رفتم یه ساعتی تو حمام بغض کردم! مادرم عمه ی اون بود! این بچه ها چی ان؟! 

یه موردِ دیگه هم برمیگرده به عیدِ نوروز! من و پسر خاله خانه شان بودیم واسه عید دیدنی و یه کاری کرد که خنده مون گرفت. برگشت نگاهمون کرد و گفت: عِر عِر عِر عِر! خندیدم! حرفِ خنده داری نزدم! بعد به راهش ادامه داد! من و پسرخاله خندیدیم تو اون لحظه! ولی از درون خون باریدیم! 

نفرِ بعدی مهدیار! پسرِ پسر خاله و دختر خاله م! یه جور محصول مشترک حساب میشه! 3 ساله با موهای بور و چشم های درشتِ مشکی! این بشر کلأ خشن و بروسلی وار واکنش نشون میده! یادمه یه بار بهش سلام دادم، با پشتِ دست زد تو دهانم! یه بارم باهاش خداحافظی کردم، با پشتِ دست نزدم تو دهانم! ولی بجاش با لگد زد تو شیکمم! آخرین شاهکارش هم برمیگرده به ناک اوت کردنِ مادر بزرگم! با کله زده بود تو گوشش! ولی من یادمه یکی باهام سلام میکرد میخندیدم و جواب سلام میدادم! خداحافظی میکرد خداحافظی میکردم و بوسیده میشدم! زمانِ ما لاکپشت های نینجا و پاندای کونگفوکار و ... نبود!

نفر آخر محمد طاها! پسر عموم! سه ساله! چشم های کوچیکِ مشکی با موهای مشکی! فرزند و نوه ی اولِ خانواده ی مادری! این باعث شده که لوس بار بیاد! به این شکل که وقتی کنترل رو پرت میکنه به سمتِ پدرش، پدر بزرگش میگه آ باریکلا پسرم! خانم ببین چه قشنگ با کنترل زد تو دماغِ دامادمون! مادر بزرگ هم اونور ریسه میره واسه نوه ش! یا مثلأ گوشی موبایلِ یه میلیونی رو میزنه به دیوار پودرش میکنه. مادرش میگه وااااای! یکی بیاد اینو ببینه! مادر فدات شه چقدر قشنگ خوردش کردی! بیا این گوشی بابات رو هم بزن خورد کن مامان ببینه! بعد مادر بزرگ اسفند دود کنان وارد کادر میشه و فوت فوت کنان هم به دورِ نوه میگرده و ذکر بر لب کادر رو ترک میکنه! ولی زمانِ ما این بود که! یه لیوان آب چپ میکردیم رو سفره، از یمین یه لگد میومد تو کیسه صفرامون و اون رو موردِ لطف قرار میداد، از یسار هم یکی با مشت میومد تو کلیه ی چپمون و اون رو نوازش میداد! از روبرو هم یکی یهو با کله میومد تو شیکممون! لیوان فقط چپ شده بودا! نشکسته بود! و اینجوری بود که ما شدیم این، و این دوره ای ها رو خدا به خیر کنه میخوان چی بشن! ولی چیزی که خیلی مشهوده، تفاوتِ مدلِ تربیتی هستش! چیزی که من رو به شدت نگران میکنه! 

شاد باشید و باحال ;)

  • Neo Ted


امروز وطن معنی غم را فهمید

با سایه ی جنگ، متّهم را فهمید

از خواب پرید کشورِ من امّا

معنای مدافع حرم را فهمید...


#محسن_ناصحی

#داعش


  • Neo Ted

پس از مدتی بحث بر سرِ وجود یا عدمِ وجودِ خداوند، ابرو هایش را به هم گره میزند و نگاهی تأسف بار به فردِ خدا باور میکند و میگوید:

خدا ناباور: ببین منو! بابا به قرآن خدا وجود نداره!


یک چیزی در وجودش نهادینه شده؛ ناخودآگاهش را چنگ می اندازد ...


+ این قضیه واقعیه و اتفاق افتاده!

  • Neo Ted


بهناز حیدرچی و گلشیفته فراهانی! گلشیفته رو که علاوه بر ایرانی ها، جدیدأ آمریکایی ها و اروپایی ها هم تا حدودِ نسبتأ زیادی میشناسن، ولی بهنازِ حیدرچی رو شرط میبندم پنج درصدِ شما و ایرانی ها هم نمیشناسن! آمریکایی ها و اروپایی ها که بماند! 

من کلأ در مقامِ قضاوت درمورد گلشیفته و خطِ فکریش نیستم؛ ولی دو نکته میخوام بگم:

1. خانمِ فراهانی و خانمِ حیدرچی جفتشون ایرانی هستند! ولی دو تا پیام و بازخوردِ کاملأ متفاوت از زنِ ایرانی به مردمِ ایران " به خصوص زن ها " و جهان میدن! که برداشتِ این پیام رو به عهده ی خودتون میذارم!

2. گلشیفته مسیرِ خودش رو انتخاب کرد و درست یا غلط، جسورانه پای همه چیزش ایستاد. بهناز هم مسیرِ خودش رو پیدا کرد و انتخابش کرد و داره به اهدافش میرسه. یکی بازیگر و دیگری دانشمند. طبیعیه که گلشیفته به عنوان یه بازیگر بیشتر تو دید باشه و توجه بیشتری از سمت رسانه ها بهش بشه. ولی آیا بهنازِ حیدرچی، به عنوانِ یه دانشمندِ زنِ محجبه ی مسلمانِ شیعه، با توجه به کارِ بزرگی که تو حوزه ی مبارزه با بیماریِ لعنتیِ ایدز انجام داده و میده، به چشم اومد؟! چرا نباید چنین شخصی، من نمیگم اندازه گلشیفته، حداقل یک صدمِ گلشیفته مطرح بشه تو ایران و جهان؟! و اینکه چرا باید خانم گلشیفته فراهانی، به عنوانِ یک بازیگرِ زنِ ایرانی که خب مسیرش رو انتخاب کرده و با توجه به تفکر و عقیده ش، اعتقادی به حجاب نداره و مشکلی با برهنه شدن در برابر دوربین نداره و مجددأ موردی با برقراریِ روابطِ خیلی نزدیک تو فیلم های سینمایی نداره، در این حجم و ابعاد تو جامعه ی ایران و به خصوص رسانه های غربی معروف بشه؟! چجوری میشه چنین خانمی با چنین ویژگی هایی به این سرعت، پس از برهنه شدن در برابر دوربین و چشمِ میلیون ها نفر، اینقدر مطرح بشه و مهم ترین نقش ها رو تو فیلم های هالیوودی بهش بدن و رفته رفته هم مطرح ترش کنن؟! کارِ بهنازِ حیدرچی مهم نبوده یا کارِ گلشیفته فراهانی خیلی مهم و مؤثر بوده؟! 



  • Neo Ted


اگه میخواید بدونِ توجه به فیلمنامه و معیارهای استاندارد برای یک فیلمِ کلاس بالا، صرفأ فقط بخندید، گشتِ دو رو بهتون توصیه میکنم! 

چند نکته در رابطه با فیلم:

1. بیش از 15 میلیارد تومان فروش داشته! همینجوری پیش بره رکوردِ فروشند رو میشکنه!

2. جالبه که هنوز از پرده ی سینما خارج نشده، وارد شبکه خانگی شده و میتونید برید دی وی دی ش رو بخرید!

3. کاری با نقاطِ ضعفش ندارم که کم هم نیست! ولی فروشِ بالای چنین فیلمی نشون میده ملت تشنه ی خنده و طنز هستن و خسته ان از فضای تاریک و افسرده و رو مخِ یه سری فیلم ها! اینو آمارِ فروشِ فیلم ها هم میگه!

4. تنهایی ببینید ترجیحأ! چون یه جاهاییش متناسب با نوعِ خانواده تون شاید نتونید راحت بخندید و مجبور شید از تو بخندید که راحت نیست :]

5. دیالوگ:

حسن: آره عطا جون! آدما پا برهنه به دنیا میان، پا برهنه هم از دنیا میرن؛ فقط این وسط یه چند سالی رو کفش و جوراب میپوشن! ولی ناز شستِ خودمون که این وسطتشم پا برهنه ایم!


اگه بخوام به کوتاه ترین شکلِ ممکن نظرم رو درموردش بگم:

سخیف، ولی خنده دار و باحال!

  • Neo Ted
یه عده هستن که به هر دلیلی که خودشون میدونن و خداشون و به ما هم ربطی نداره، روزه نمیگیرن! ولی به یه اصلی معتقد هستند که میگه: درسته روزه نمیگیریم، ولی دلیل نمیشه سحری و افطاری نخوریم که! دیگه خدایی نکرده کافرِ زندیق که نیستیم! بر اساسِ همین اصل سحری رو پا میشن میخورن، افطاری هم که عادیه! ولی بحثِ من سرِ سحریه! 
+ خا دوستِ عزیز! سحری خوردن اذیتت نمیکنه؟!
- نح!
+ خا لعنتی سهم الگوشتِ ما رو منهدم نموده! بکش کنار بذار ران و سینه ی مرغ بهمون برسه داغان!
والاع دردسرِه که ما داریما! با یه حرص و ولعی هم میخوره که هیچ! همین شخص نهارشو میاد جلو تخمِ چشمِ آدم میخوره ها!

  • Neo Ted