Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه


یه روزی مثل امروز،تو یه روزِ نیمه سرده پاییزی،یه دونه ی سیب از آسمون چکید روی زمین و جوونه زد؛خیلیا از این رویش خوشحال بودن و از راه های مختلف خوشحالیشونو نشون دادند ؛ولی دو نفر خیلی خوشحال تر بودن و شاکرِ خدا که این دونه،جوونه شده و قراره یه روزی درخت شه!یه درختِ سیب که تنومند و سرو مانند سرش بالا باشه و ریشش توی خاک!

اون دو نفر خیلی تلاش کردن واسه ریشه دار شدنِ این درخت؛تا جایی که تونستن مواظبش بودن تا آب حوالیِ ریشش زیاد نشه تا مبادا خیسیِ آب،ریشه ش رو سست کنه!

ولی امروز!این درخت یه سال سنگین تر شدِ؛داره یاد میگیره که فصل ها در چرخشش هستن؛پس دلش به چهچهِ بلبلِ بهاری،زیادی خوش نباشه که قار قارِ زمستونیِ کلاغ توی راهِ!

داره یاد میگیره اینکه گاهی اوقات سرش شلوغِ،واسه فصلِ برداشتِ میوه س!تو زمستون فقط کلاغ ها باهاشن!همونایی که شاید هیچ وقت دوستشون نداشتِ!

این درخت میدونه بالا بودنِ سرش رو مدیونِ چیه!مدیونِ ریشه ایِ که دو تا باغبون شبانه روز واسش زحمت کشیدن!

خوب میدونه کسانی که به تنه ش تکیه میدن،یه روزی میتونن با تبر کمرشو بشکنن!پس حواسش باشه کیا متکی بهشن!

این درخت یاد گرفته سایه بده،ولی واقعأ مقصرِ ریزشِ برگ ها نیست!گاهی اوقات لازمِ تنها باشه!پس دوست داره درک بشه وقتایی رو که تنهاس!

این درخت هنوز میوه ای رو که میخواد،نداره!خوب میدونه باید بهش برسه که بشه یه درختِ امید!درختی که ازش امید چیده بشه،حتی شده به قیمتِ شکسته شدنِ شاخه هاش زیرِ پاهای بچه های بازیگوش!


امروز که بگذره یه خطِ دیگه اضافه میشه به روی تنه م و چوب خطِ حیاتم،یکی دیگه ازش خط میخورده و من،پیِ رسیدنِ به نور،هنوز سردرگمم!


  • Neo Ted

نمیدونم چرا؟!!!ولی حس میکنم نیمه ی گم شده ی من ریز ریز تقسیم شده بین همه!

جدیدأ هرکَسیو میبینم یه حسی بهش دارم لامصب D:

از همین تریبون از نیمه های گم شده ی خودم تقاضا میکنم با هم توافق کنین خودتون؛بعدا به مشکل برنخوریم واز :/

والاع حوصله دعوا و درگیری ندارم :)))


+باحال باشید!

تِد : )

  • Neo Ted

بیا و اسرائیلِ قلبِ من باش

قول میدم فلسطینِ خوبی باشم  D:


+نداره!


  • Neo Ted

تک درختم،وسط یه جنگلِ سرد؛که آرزوی دیدنِ یه جوونه رو میکشه که کنارش سبز بشه. نه که تنها باشم و بخاطر تنهاییم اینو بخوام ها،نه!جنسِ تنهایی ها متفاوته!من به خودیِ خود هیچ وقت تنها نیست و نمیشم؛همیشه شاخه و برگ هام هستند!تازه گاهی اوقات میوه ها رو هم میشه رفیق و همراه حساب کرد.

ولی اینا همه ش گذراس.برگ ها که اصولا رفقای بی مرامی هستن و یکم که هوا سرد میشه تنهام میذارن؛میوه ها هم تا وقتی که واسه رشدشون بهم نیاز دارن باهامن و اون موقع که باید،نیستن و شاد و سرخوش میرن پی یه امیدِ واهی.شاخه ها رو هم چند وقتی میشه یه نفر با تبرش افتاد به جونم و همه شونو ازم جدا کرد.واقعأ تا جایی که میشد باهام بودن؛ولی خب دست خودشون نبود.اونا رو هم ازم گرفتن.حالا کاری ندارم برگ هایی که ازم جدا شدن زیر پایِ بقیه خورد شدن،یا کاری ندارم که میوه هایی که تنهام گذاشتن الآن تو چاهِ فاضلابِ شهر غرق شدن؛بیخیال اینا!

الآن منم و پاییز و یه تنه ی خسته؛چشم به راهِ دختر کوچولویِ نازی که تابشو بهم بسته؛خدا رو چه میبینی؟شاید همین دخترکوچولو اومد و یه جوونه کنارم کاشت.

شایدم من الکی امیدوارم.

 ولی با همین امیدِ شاید الکیِ که هنوز نخشکیدم...

با همین امیدِ شاید الکیِ که تنهاییْ یه جنگل،تنهایی رو تحمل میکنم.


  • Neo Ted

همونقدر که حق نداریم به دخترخانمی که حجابش کامل نیست بگیم«هرزه»،به همون اندازه هم حق نداریم به دخترخانمی که چادر سرش میکنه بگیم«اُمُّل»!

این یک شعور و فهمِ متقابلِ!

+التماسِ تأمل

  • Neo Ted

تو نیستی؛درست.

نیومدی هنوز؛درست.

ولی من که هستم!

من که میتونم بهت فکر کنم.

میتونم بسازمت تو ذهنم.

میتونم واست بنویسم.

هوم؟

قبول نداری؟

نمیبینی دارم باهات حرف میزنم؟

پس هستی که مینویسم واست.

هستی که دارم باهات حرف میزنم!

هستی که کسی باورش نمیشه که بی مخاطبن نوشته هام!

بی مخاطب نیستند!اونا هم فهمیدن که تو هستی!

ولی

نمیدونن کجایی!

تو توی سرِ منی!

توی رشته به رشته های عصبیِ مغز منی!

توی سلول به سلول های خاکستریِ مغزم!

حالا اینکه بقیه میگن دروغ میگم که نیستی رو قبول دارم!

ولی واقعأ جوری تو سرم ساختمت که خودمم باورم نمیشه نباشی!

ولی میدونی چیه؟

این بودنت قانعم نمیکنه!

من رویا پردازِ خوبی ام.

ولی

پردازش تو،توی مغزم،شاید مغزمو ارضا کنه؛شاید تخیلم رو راضی کنه؛ولی من،لمسِ دستات رو میخوام واسه ارضای خوشبختیم!


پ ن:به جرئت میتونم بگم تویِ اکسیژن هوایِ روستامون،این توانایی رو بهم میده اونقدر تو لایه های خیال پردازیم فرو برم که کیس مورد نظرم رو طیِ یه عملیاتی جلو خودم ظاهر کنم  D:

در همین حدی که عرض میکنم!

به همین تیکه نون!

پ ن تر:این پست واسه شایعه سازانِ مربوط به مخاطبِ پست هام بود!باشد که توبه کنن و به درگاه خداوند پناه گیرند!همانا خداوند توبه کنندگان را دوست میدارد : ))
  • Neo Ted

بعضی موقع ها درگیرِ یه سری مسائل میشی که خودت باعث و بانیش نبودی؛ناخواسته وارد یه رابطه ای میشی که خودت فکرشم نمیکردی بخواد عمیق بشه.یعنی واقعأ قصد و نیتت از شروع اون رابطه،چیزی نبود که بخواد اینجوری جدی بشه.

دلیلشم میتونه خیلی ساده باشه،کافیه طرز تفکرت رو بیان کنی و بگی چه چیزایی تو سرته!اون چیزایی که تو سرت داره وول وول  میخوره و به تکامل میرسه،میتونه مثل یک گردباد جذاب باشه.میتونه خیلی جذاب باشه!در حدی که با بیانشون به کسی،میشه اونو وارد این گردباد کرد؛خیلی سخت دوست داشتنی میتونی بشی واسش!در حدی که روز و شب با اون تفکراتت زندگی کنه و عاشقشون شه!این گردباد دوست داشتنیِ لعنتی،ناخواسته از عمقِ مغزتون منشاء میگیره؛کم کم رسوخ میکنه به قلبتون و اونو هم تسخیر میکنه.اوایل حالیتون نمیشه داره چه اتفاقی میفته؛یه خورده که میگذره،متوجه میشین وسط این گردباد حبس شدین!حالا خدا میدونه چجوری میخواید از دلِ این گردباد بیرون بیاید!

تمامیِ عواقب و خسارت های ناشی از این گردباد،برعهده ی خودتونه که از یک نسیمِ ساده،یک گردبادِ توقف ناپذیر ساختین.

مواظبِ نسیم هایی که تو مغزتون میوزه باشین؛گردبادها همیشه از یک نسیم ساده ساخته میشن!


پ ن:مخاطب که نداشت!بیشتر انتقال یک تجربه ی انتقال داده شده از یه نفر به من بود که منم به شما منتقلش کردم.ولی فکر کنم میشه بهش فکر کرد!

  • Neo Ted

یه کویرِ خسته و تنها؛ترک خورده از جای خالیِ بوسه های معشوقه اش باران!خوب به یاد دارد آن روزهایی را که باران را غرقِ در آغوشش میکرد؛شاید دیگر خبری از بوسه های باران نباشد،ولی عطرِ بوسه هایش بدجوری رخنه کرده به عمقِ قلبِش!جوری که هیچ مهمانی جز کاکتوس را میزبانی نمیکند!نه که نخواهد،نمیتواند!راستش را بخواهید خیلی ها آمدند تا میهمانِ کویر شوند،ولی جز کاکتوس هیچکس نتوانست تنهایی و غمِ کویر را تاب بیاورد!کویر،تشنه ی نوازشِ عاشقانه ی باران است که ترک خورده و شکسته!ولی حال بجای میزبانی کردن از آغوشِ لطیفِ باران،میزبانِ خارهای کاکتوسی شده که عاشقانه درد و غمش را تحملش میکند و قربانیِ ترک هایی شده است که خود بانیِ آن نبوده است!

کاکتوس،عاشقِ کویر است ولی کویر، تشنه ی آغوش باران؛تقصیر کاکتوس چیست که خارهایش دلیلِ جا نگرفتن در قلبِ کویر شده اند؟

هیچکس،هیچ وقت کاکتوس را به آغوش نکشید و نخواهد کشید..

کاکتوس،از کویر تشنه تر است به آغوش عاشقانه و هیچکس،درکش نمیکند که خارهایش را خودش انتخاب نکرده...


  • Neo Ted

خون آشام بودم و وحشی

ولی

عطر گردنت رامم کرد

حال یک خون آشام عاشق روبرویت نشسته!


پ ن:طبیعتا مخاطب نداره :)


  • Neo Ted

اینبار من برایت،کفش هایت را جفت میکنم؛بگذار شروع این روزِ پاییزی،جفت کردن کفش هایی باشد که ساعت ها به همراه من،خیابان هایِ سردِ این شهر را متر کرده است و همراه من،با خش خشِ برگ های زرد،زیر پاهایمان،سمفونیِ عشق را مینواختیم.به یاد‍ِ آن روزهایِ سردِ پاییزی،که اگر قدم هایت را گره نمیزدی به مسیرم،معلوم نبود در کدام کوچه پس کوچه ی این شهرِ سرد،از سکوتِ تنهایی یخ میزدم.

کفش هایت را جفت میکنم؛به یاد روزهایی که در به در دنبالِ منِ گم شده در عمقِ تنهایی میگشتی و سر آخر زیرِ درختِ نارنجی پوشِ خسته،پسری را پیدا میکردی که سخت نیازمندِ نوازشت بود؛که اگر تو نبودی و پی من نمیگشتی،خوب میتوانستم اسم افرادی را که به دنبالم می آیند را لیست کنم و برگه ای سفید تحویلت دهم.برگه ای که خیس از اشک هایی بود که مزه ی شورِ تنهایی میداد.فراموش نمیکنم اخمی را که با بغض و اشکِ حلقه زده شده در چشم تحویلم دادی و گفتی:«دیوونه ی روانی،تو تنها نیستی؛اندازه ی یک شهر پشتتم.» اگر نوازش هایت نبود،معلوم نبود جنازه ی یخ زده ام را زیرِ کدام درختِ خسته ی نارنجی پوش پیدا میکردند؛که اگر نفس های گرمت نبود،معلوم نبود زیرِ کدام درختِ خسته ی نارنجی پوش،نفس هایم یخ میزدند.«ها»های عاشقانه ی تو بود که جریانِ خونِ یخ زده در قلبم را جریان داد.

سرمای پاییز،یخ زننده نبود،جای خالیِ یک تو،وسط این شهر،عجیب روح و روانم را یخ میبست.


کفش هایت را من برایت جفت میکنم که همین کفش ها،یادآورِ قدم زدنِ رویاییِ تو،در زندگی ام است؛در خاطراتم.یک نوستالژیِ شیرین،در میانِ انبوهِ تراژدی های تلخ.



  • Neo Ted