Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

 

 

جنگ آخر زمان اثر ماریو بارگاس یوسا با ترجمه‌ی عبدالله کوثری

 

- نفرت، مثل هوس، عقل را از کار می‌اندازد و آدم را بدل به موجودی سراپا غریزه می‌کند.

- ژاگونسوها داشتند نماد ظلم و ستم را نابود می‌کردند. آن‌ها با تصوری مبهم، اما به قوت شهود، به‌درستی به این نتیجه رسیده بودند که قرن‌ها سلطه مالکیت خصوصی این فکر را در کله استثمار شده‌ها فرو کرده بود که این نظام از آسمان نازل شده و مالکان هم موجوداتی برترند، برای خودشان نیمه خدایی هستند.

-  بردگی اخلاقی و جسمی زنان به حد افراط کشیده است، چون این‌ها تحت ستم مالک، پدر، برادر و شوهر هستند. این طرف‌ها مالک برای زیردستانش همسر انتخاب می‌کند و زن جماعت درست توی خیابان زیر شلاق پدران حیوان‌صفت و شوهران مست‌شان می‌افتند و مردمی هم که شاهد این صحنه‌ها هستند در کمال بی‌اعتنایی تماشا می‌کنند. این خوراکی برای تفکر است. رفقا ما باید کاری کنیم که انقلاب نه‌تنها به استثمار انسان از انسان، که به استثمار زن به‌دست مردم هم پایان بدهد و در کنار برابری طبقات برابری جنسی را هم برقرار کند.

 


 یوسا نویسنده‌ای بود که قبل از تجربه‌ی اثری ازش می‌دانستم قراره واسم یکی از محبوب‌ترین نویسنده‌ها بشه. و این فقط یه حس بود. ولی بهش باور داشتم. 
"جنگ آخر زمان" رو می‌تونم یکی از چرک‌ترین، سیاه‌ترین، بی‌رحم‌ترین، زننده‌ترین، شجاعانه‌ترین آثاری نام ببرم که تا حالا تجربه کردم. ‏داستانی که از از یه تقابل و نبرد ایدئولوژیک خبر می‌ده‌. از تفکر خلق یه سرزمین موعود، یه مدینه‌ی فاضله که قرار نیست زیر بلیط سیستم و حکومت جمهوری بره‌. تفکری که جمهوری رو شیطان و پیروانش رو فراماسون و سگ می‌دونه. 
ولی چه سرزمین موعودی؟! چه مکان آرمانی‌ای؟!‏پیش از اینکه بخواد یه سرزمین موعود باشه، یه پناه‌گاهه، یه مأوی برای تمام کسانی که به هر نحو و دلیلی از جامعه، از خانه و خانواده‌شون طرد شدن. افرادی که هیچ امیدی به بخشش و بازگشت ندارن! آدم‌هایی که پِی یه روزنه برای رسیدن به باور و ایمانن.‏ باوری که باورشون کنه و بهشون ایمان داشته باشه و ببخشدشون و زیر بال و پرشون رو بگیره. این سرزمین تحت رهبری یک مرشد شکل می‌گیره و افراد از سراسر کشور به سمتش سرازیر میشن. سرزمینی که به مرور دارای نظم و قانون و قاعده میشه که مهم‌ترینش استقلال و تقابل با نظام جمهوریه.‏این کتاب داستان تقابل دو مدل تفکره که حاضر نیستن همدیگرو تحمل کنن! یکی بخاطر ظلم و ستم و زوری که سال‌هاست بهش تحمیل شده و دیگری بخاطر تفکری که مسبب گردن‌کشی و استقلال رای و محبوبیتِ منفوری که داره خِیل عظیمی رو به سمت خودش می‌کشه.‏این نبرد و تقابل خِیر و شر نیست؛ این جنگِ شَر و شَره. تو این داستان هیچ گروه و دسته‌ای بی‌گناه نیست. مدعی قهرمانی زیاده، خیلیا قهرمان و منجی خطاب میشن، ولی هیچ قهرمان و منجی‌ای وجود نداره! این جنگ فقط نابودی و مرگ و خون و تیکه‌تیکه‌شدن و اضمحلال در بر داره. نیست‌شدن یکی از طرفین. به هر قیمتی.

 

 

 

  • ۴ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۰۱
  • Neo Ted

ولی من دلم پَر می‌زنه واسه اون دعواهای وبلاگی!

  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۸
  • Neo Ted

تنگیِ تنفس،

تپش قلب،

سرمای هوا،

می‌دَوم، باید پیدایش کنم.

خشک‌شدنِ دهان،

تَرشدن تمام بدنم،

او کجاست در این شلوغی و بلوا؟! باید پیدایش کنم.

دودوزدن چشمانم،

تارشدن نگاهم،

تصویر مبهم و کدرِ حک‌شده روی شاهرگم،

آلارمی که در گوشم آژیر می‌کشد،

تنگی تنفس، تپش قلب، خشکی دهان و بدنی که خیس است، نگاهی که دودو می‌زند و تار است، 

او کجاست در این شلوغی و بلوای تار و تیره؟!

زمین می‌خورم،

دقیقش این است: به زمین می‌افتم، از پا در می‌آیم،

کل بدنم درد را زار می‌زند،

شاهرگم می‌تپد، آرام، ولی می‌تپد، قوی‌تر از قبل،

آلارم با ریتم کندتری می‌نوازد،

به شاهرگم نگاه می‌کنم، 

پررنگ‌تر می‌شود، ولی هنوز خالیست، 

گردنِ فروافتاده‌ام را به بالا می‌کشم،

تیره و تار است، 

پلک می‌زنم، پشت سر هم، مثل شیرِ آبِ تلمبه‌ای به امید قطره‌ای آب،

قطره‌ای نور می‌چکد، تاریکی را خیس می‌کند،

نگاهش می‌کنم، گریه می‌کند، 

نفس‌نفس می‌زند،

دست پیش می‌آورد،

دستم را می‌گیرد، از زمین می‌کَنَدم،

مقابلش ایستاده‌ام، نگاهم به مرور صاف می‌شود، پلک می‌زنم، بیشتر و بیشتر،

عینکش را درمی‌آورم، اشک‌هایش را پاک می‌کنم، 

گوشم را به قفسه‌ی سینه‌‌اش می‌چسبانم،

می‌تپد، خیلی سریع،

نگاهش می‌کنم، 

هوا سرد است،

به آغوشش می‌کشم، 

محکم، 

گرم، 

خیلی گرم،

شاهرگم را می‌بینم،

پررنگ شده، پر شده،

صدای آلارم قطع شده،

چانه‌ام روی شانه‌‌اش،

در گوشش می‌پرسم کجا بودی؟!

جواب می‌دهد:

دنبال تو 

 

از هیاهوی خود بیرون می‌آیم، 

بیرون از خود هیاهویی به‌پاست،

اطراف را می‌نگرم،

همه تنگ در بَر یک‌دیگرن،

محکم،

گرم،

خیلی گرم،

و

هوا دیگر سرد نیست.

 

  • Neo Ted

نمی‌دانم تا چه حد با پادکست گالینگور آشنا هستید و ازش اطلاع دارید، ولی بهتره تکرار کنم پادکست گالینگور، یه پادکست معرفی و بررسی کتابه که سعی می‌کنه کتاب‌های خوب و ارزشمندی که تو هیاهوی بازار کتاب که اغلب با کتاب‌های ضعیف و سطحی قبضه شده، گمنام و کمترشناخته‌شده باقی موندن رو به شما معرفی کنه. چند ماهی هست که شروع کردیم و بعد معرفی ۱۴ کتاب، موفق به ساخت سایت شدیم که مخاطبین‌مون، به خصوص بلاگرها ساده‌تر بتونن از پادکست استفاده کنن. هدف ما اینه که این کتاب‌های خوب رو تا جایی که زورمون می‌رسه به حقشون، که توجه بیشتر اهالی کتابه برسانیم؛ ولی طبعاً تو این مسیر به کمک مخاطبین و شما دوستان اهل کتاب نیاز داریم. سایت رو دنبال کنید و پادکست‌ها رو گوش کنید و اگه خوشتان آمد حتماً به بقیه هم معرفیش کنید. در رابطه با سایت مخصوصاً لطف کنید سایت رو تو وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی‌تون به بقیه معرفی کنید  و اگه ممکنه تو پیوندهاتون هم سایت رو لینک کنید (این مسئله خیلی کمک‌کننده‌س) تا زودتر جا بیفته و اثرگذاری پادکست بیشتر بشه و تو گوگل هم سایت بالا بیاد؛ چون با تعداد مخاطب کم نمیشه انتظار اثرگذاری خاصی داشت. 

آدرس سایت:

http://galingorcast.ir/

 

پیشاپیش ممنون بابت حمایت‌هاتون.

 

  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ مهر ۹۸ ، ۲۲:۴۱
  • Neo Ted

۱. یه زمانی به شدت اهل فیلم‌دیدن بودم؛ فلش می‌بردم طرف پُر می‌کرد نگاه می‌کردم. همون زمان وقتی یه کتاب حجیم و کَت و کُلفت می‌دیدم با خودم می‌گفتم کی حال و حوصله داره اینا رو بخوانه؟! فیلمم رو نگاه می‌کردم و حالشو می‌بُردم. گذشت تا اینکه "ناطوردشت" خورد به تورم. دو‌-سه روزه تمامش کردم و از ورقه به ورقه‌ش لذت بردم. حجمش زیاد نبود؛ غرق شدم تو ماجراجویی "هولدن" و از جسارت و صراحت و خودش‌بودنش لذت بردم. افتادم دنبال کتاب‌های دیگه و هی اشتیاق و عطشم نسبت به خواندن کتاب‌های جدید و متنوع بیشتر شد. و از اون‌سمت علاقه‌م به دیدن فیلم فروکش کرد؛ فروکش که نه؛ بهتره بگم علاقه و اشتیاقم به کتاب‌خواندن بیشتر شد. همین الان هم فیلمم رو می‌بینم، ولی چیزی که از این تجربه به من اضافه شد این بود که کتاب دنیای وسیع‌تر و کامل‌تری داره؛ چون این اجازه رو بهت میده که خودت رو، ذهنت رو وصل کنی به تخیلاتت؛ تخیلی که مرزی نداره؛ درحالی که تو صنعت سینما تو محدودی به ذهن و تخیل کارگردان، که اون خودش محدوده به سرمایه و تکنولوژی که باز خودش نسبت به زمانِ معاصرش محدوده! اینه که فیلم تو و تخیلت رو محدود می‌کنه، مرزبندی و چهارچوب‌های خودش رو بهت تحمیل می‌کنه که شاید جذاب و عالی هم باشه، ولی تو جذابیت رو می‌پسندی یا بی‌نهایتی که از تخیلت تغذیه میشه؟! انتخاب من تخیل خودم بود؛ از کلمه به‌ کلمه‌ی کتاب تا خود بی‌نهایت.

 

۲. دلیل نبودنم اینه شنا بلد نیستم؛ غرق شدم تو دنیای کتاب‌ها، غرق شدم تو "پسر تاریکی"، غرق شدم تو خودم و تخیلاتم که این داستان رو تمام کنم؛ که وقتی نمی‌نویسمش تخیلم‌ رو درگیر می‌کنه؛ نوشتنش کار یه روزه، ولی ماه‌هایی که نمی‌نویسمش هم درگیر دنیای تاریک داستانم که چه بلایی سر سرنوشت شخصیت‌هام بیارم و چه تقدیری واسه‌شون رقم بزنم! دنیای نویسندگی خیلی ترسناک و شیرینیه؛ ترسناک بابت اینکه باید مخلوقاتت رو، شخصیت‌هایی که باهاشون زندگی کردی رو بدبخت کنی یا به کام مرگ بکشیشون، شکنجه‌شون کنی و ضجرشون بدی. شیرین بابت اینکه گاهی اوقات حس خدابودن بهت دست میده؛ شاید این یه نعمتیه که خود خدا به نویسنده‌ها هدیه کرده که یه گوشه‌ی کوچیکی از قدرتش رو بچشن.

 

۳. یه گروه جمع و جور کتاب‌خوانی هم داریم که توش درمورد کتاب‌ها بحث میکنیم؛ همه بلاگریم یا سابقه‌شو داریم، چون دوستتان دارم می‌خوام دعوتتان کنم بیاید. البته قوانین سختی داره و دموکراسی رو به شدت درش احساس خواهید کرد.

 

  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۷
  • Neo Ted

انگیزه‌ی معرفی کتاب‌های گمنام ولی شاهکار کارش رو کرد  و باعث شد یه قدم دیگه برای معرفی و بیشتر دیده شدن این کتاب‌ها برداریم و اون قدم، شروع به کار پادکست گالینگوره که با هدف معرفی کتاب‌های فوق‌العاده ولی کمتر دیده شده ایجاد شد و امیدواریم تو این هدف موفق باشیم و سربلند بیرون بیایم. و یقیناً در این مسیر به نظرات و حمایت‌های شما نیاز دادیم. پس قسمت اول گالینگور رو گوش کنید و اگه دوستش داشتید از هر رسانه‌ای که دارید، برای معرفیش استفاده کنید. ما رسانه‌ی خاصی نداریم و روی کمک‌های شما حساب ویژه‌ای باز کردیم. ممنون پیشاپیش.


قسمت اول گالینگور رو گوش کنید: شهر دزدها اثر دیوید بنیوف

در کانال گالینگور عضو بشید: گالینگور

اگه درمورد اسمش هم ابهام دارید حضرت گوگل رو پیشنهاد میدم.

و در پایان:

بخورید بیاشامید ولی اسراف نکنید! مسواک‌ هم بزنید. و به پدر و مادر و خود نیکی کنید.

  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۸
  • Neo Ted