خیلی هم لذیذ!
" در هنگامِ لنباندنِ غذا، اون تلویزیونِ بی صاحاب ر خاموش کن! " این نوایِ درونیِ بنده پس از تجاربِ تلخی بود که در طیِ سال ها زندگی و خوردنِ غذا در برابر تلویزیون به دست آوردم! شاید واستان سؤال بشه که چجوری؟! شایدم سؤال نشه چجوری! ولی حالا ما فرض رو بر این میگیریم که واستان سؤال شده چجوری؟! [ شما هم جوونِ مردم رو ضایع نکنید جانِ شوهر عمه هاتان! ] جواب سؤالتان رو میخوام در قالبِ یک خاطره ی زهرِ مار توضیح بدم!
آقا ما بر خلاف هیکلِ غلط اندازمان، به شدت غذا دوست و شکم پرور هستیم. البته شکم رو میپرورانیم، ولی اون به روی خودش نمیاره کلأ و به شدت دارای ثبات هستش و چاق بشو نیست خوشبختانه! بینِ غذاهای موجود در مِنوی دستپختِ مادرمان هم غذای ته چین مرغ رو خیلی بیشتر دوست میداریم. پس از مدت ها مادر تصمیم به پختِ این غذای جان نمود. هیچی آقا/خانم غذا آماده شد و سفره پهن شد و ما هم به قصدِ غارت، به سمتِ سفره و غذاش هجوم بردیم. در همون بین دیدیم ساعت 21 شده و پدر هم که گوش دادن به خبر جزو اصولِ دینش محسوب میشه، دستور به روشن کردن تلویزیون داد. ما هم مخالفتی نکردیم [ هرچند میکردیم هم فایده ای نداشت :/ ] و گفتیم خوبه همراه غذا از اوضاع احوال مملکت و جهان و با خبر میشیم. بسم الله رو گفتیم و قاشق اول رو به سمتِ دهان بردیم که خبری با این مضمون اعلام شد:
سخنگوی دولت، از احداثِ 57 دستشوییِ عمومی در اقصی نقاط پایتخت خبر داد. به گزارش خبرگزاری سیرنا دولت برای جلوگیری از گرفتگی چاه های توالت های عمومی و بالا آمدنِ محتویاتِ چاه، تصمیم به احداث دستشویی های عمومی بیشتری گرفته تا از این بحران جلوگیری کند.
اون قاشق اول نرسیده به مِری زهرِ یخ زده شد. کلِ خاطراتِ ناخوشایندمان از توالت های عمومی آمد جلو چشممان. شاعر در همین راستا خطاب به توالت های عمومی میفرماد: خاطراتِ شما محاله یادم بره!
خلاصه که اون قاشق که زهر شد بر ما، خواهش کردیم از پدر که بزنه یه شبکه دیگه. مستند مثلأ. غذا خوردن رو ادامه دادیم. مستند هم شروع به پخش کرد:
در این لحظه،کرمِ حلقویِ نر، برای جفتگیری اقدام میکند، که با مخالفت و ممانعتِ کرمِ آسکاریس مواجه شده و با این حرف روبرو میشود:" من آسکاریسم. تو حلقوی هستی! داری اشتباه میزنی عامو :| برو مزاحم ما نشو. تو این کوره راه آبرو داریم "و در کسری از ثانیه توسطِ پسر همسایه ی غیرتیِ کرمِ آسکاریسِ ماده، موشِ کور له شده و روده ی کوچکش به روده ی درازش گره خورد.
اون چند قاشقی که حینِ دیدنِ این مستندِ وزین خوردیم هم بدل به کوفت شد و حالمان متحول گشت.
" بزن یه شبکه دگه جانِ جدت! حالمان بد شد وجدانأ "
هیچی دیگه! گفتیم به کدام شبکه اعتماد کنیم؟! من شبکه چهار رو پیشنهاد دادم دادم دادم دادم داد دا دا د... [ شاید مجددا واستان سؤال شده باشه که چرا اینجوری شد جمله؟! طبیعیه خا! شبکه چهار یه خورده زیادی خالی و خلوته! یه حالتِ خلاء داره شما اسمشم بیاری پژواک داره ] زدیم چهار. شبکه چهار به هر حال مکان برنامه های فاخر و روشن فکری و کلاه لبه دارِ کج و مو و ریشِ بلند و کلا جای خیلی شیک و خلوتیه! زدیم و با خیال تخت خیرِ سرمان شروع به خوردنِ ته چین کردیم. غذا رو داشتیم میخوردیم که برنامه اصلیِ شبکه شروع شد:
+ امروز با دکتر چلنگر زاده ی چلایی و تیمِ متخصصشون همراه هستیم برای پوششِ زنده ی تشریحِ طحال سگِ هار! خب جناب دکتر چلنگر زاده ی چلایی! میتونید شروع کنید. [ رو دیوارِ اتاق هم عکس های مربوط به جوزامی و سوختگیِ درجه یک و قند و ... دیده میشد. ]
- بله چشم. خب دوستان. شکم رو جِر بده پسر. [ قاااااااارجز ] خب بینندگان عزیز. حالا باید روده ها رو جدا کرده و از بدنِ سگ خارج کنیم. و بعد از کنار زدنِ کبد و ...
بیاید درمورد اون چند قاشق غذایی که خوردم حرف نزنیم اصلأ! به سرعت وارد عمل شدم و خودم زدم شبکه سلامت. اونجا دکترهاش تمیز ترن. سر و کارشون با آدم هاست حداقل. شیک و اتو کشیده میان درمورد بیماری های خاص حرف میزنن. اتفاق خاصی هم نمیفته. زدیم و برای چندمین بار شروع به لمباندن کردیم:
+ امروز برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی و علی الخصوص صدا و سیما و شیما و شیوا و سارا، قصدِ پوششِ کاملِ خبریِ زنده و مستقیم یک جراحیِ مهم را داریم. جراحی ای که تا به الآن در خاورمیانه انجام نشده و پزشکانِ حاذق کشور عزیزمان ایران برای اولین بار قصدِ انجامش را دارند! جامعه ی جهانی پزشکی به خود خواهد بالید که چنین پزشکانِ نخبه و نابغه ای در خود گنجانده! بله! امروز شاهدِ عملِ جراحیِ پیوند پروستات را خواهیم بود و از تمام شما عزیزان میخواهیم که با دعای خود ما را در این امر مهم یاری نمائید! خب جناب دکتر! به نظرم بشکافید!
- بله همینطوره! با نام و یاد خداوند عزیز و با دلگرمی به دعای بینندگان عزیز شروع میکنیم. دکتر! اون تیغ رو بده. [ قِررررررررجز ] ...
غذا بطور کامل کوفت و زهر مارم شد! چندبار هم تا مرز گلاب به روتان رفتم! ولی کنترلش کردم. در خاموش کردن تلویزیون درنگ نکردم دیگه! خاموش کردم و یه نفس عمیق کشیدم که ادامه ی غذا رو با آرامش و لذت بخورم خبرم! داشتم غذا رو میخوردم! جویدم جویدم دیدم یه چیزی اون وسط زبانم داره مور مور میکنه! گفتم توهم زدم حتمأ! دوباره جویدم جویدم دیدم نه! اون وسط یه چیزی هست! بعد اون وسط پایان کار نبود! تا تهِ حلقم ادامه داشت و همینجور حس میشد! دست انداختم ببینم چه خبره؟ چیه این کوفتی! با خودم گفتم حتما یه سنگی آشغالی چیزیه! نگران نباش! دست که انداختم دیدم چه فاجعه ی عمیقی رخ داده! اون لهنتی مو بود! باز خواستم نیمه ی پر لیوان رو ببینم! به خودم گفتم سخت نگیر! همین یه ذره س! الآن تموم میشه این کابوسِ سیاه! هیچی دوستان شروع کردم به کشیدنِ مو به سمتِ بیرون! کشیدم و کشیدم دیدم این تمام نمیشه! با یه دستم سر مو رو میگرفتم میکشیدم بیرون، با اون یکی ادامه شو میکشیدم! طنابِ ظرفِ تهِ چاه رو چجوری میکشن؟! کشیدم کشیدم! مگه این تمام میشد؟! بلند شدم یه پام رو ستون کردم به دیوار و با شدت بیشتری شروع به کشیدن مو به بیرون کردم! کشیدم کشیدم دیدم این بدمصب تمامی نداره! اون یکی پام رو هم ستون کردم! جفت پا ستون به دیوار و جفت دست درحالِ کشیدنِ مو به سمتِ بیرون ادامه دادم! هیچی دیگه! نیم ساعتی طول کشید تا مو رو از بینِ روده ی بلند و پرزهای معده م بکشم بیرون! تمام که شد افتادم زمین و نفس نفس زنان رو به سقف اتاق و خطاب به خدا گفتم:
گرفتگیِ چاه توالت عمومی و طحال سگ و پیوند پروستات قابل هضم بود، ولی این آخری به عظمتت قسم حقم نبود!
- ۹۶/۱۱/۲۱