Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

رایان [ پایانِ همه ی پیچیدگی هام تویی ]

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

گذشت


همیشه یه چیزی تو دنیا هست که آدم ها رو به حرکت وادار کنه و مجبورشون کنه از زمین کنده شن و راه برن. واسه یکی پول، یکی ماشین، یکی شکم، یکی زیرِ شکم، یکی واسه نگاهش، یکی واسه عشق، یکی دیگه واسه آینده؛ و من رو امروز و خیلی از روزهای زندگیم دیدار با رایا از زمین کنده و میکَنه و خواهد کَند! اینا همه ش انگیزه ان، انگیزه ای واسه حرکت، واسه جریان، واسه زندگی. همه شون هم میتونن واسمون اتفاق بیفتن. بطورِ مقطعی و یا حتی ممتد و بدونِ وقفه! بستگی به خودمون داره کدومش رو انتخاب کنیم واسه جدا شدن از زمین و شروع جریان و زندگی. حالا اینکه "سالِت"، همسایه ی دیوار به دیوارم، دوست داره انگیزه ی حرکت و جریانش در کل یا بیش از نیمی از زندگیش شکم و زیر شکمش باشه به خودش مربوطه و خیلی چیزا رو در مورد خودش، خودش داره ثابت میکنه. ولی من واسه انگیزه ی جدا شدن از زمینم ارزش و احترام قائلم و دلیل و منطق خودم رو دارم؛ البته سالِت هم واسه هدف و انگیزه ی جداییش منطق و دلیل خودش رو داره. "دلم میخواد." خب دلش میخواد! "سوزان"، دختر عموم، دلش ویالون میخواد. "جاناتان"، هم کلاسیِ دوران دانشگاهم، دلش مرسدس بنز میخواست. میوز، گربه م، دلش شیر میخواد! منم دلم رایا رو میخواد. میبینید؟! همه دلشون یه سری چیزا رو میخواد که لزومأ شبیه به هم نیستن و بعضی هاشون زمین تا خودِ خروجیِ کهکشان راه شیری فرق دارن. حتی میوز هم دلش یه چیزی میخواد و حقشه که بخواد. فقط مسئله اینجاست که دل خواسته هامون رو جوری رقم بزنیم که باعثِ کنده شدنمون از زمین بشن. بطورِ واقعی! جوری که واسه رسیدن به دل خواسته مون، بر جاذبه غلبه کنیم و از زمین جدا بشیم و پرواز کنیم! از سر شوق و ذوق واسه رسیدن هستش که دلمون می خواد کنده شیم. ولی خب اون چیز باید اونقدر ارزشمند باشه که ما رو از زمین و از بقیه جدا کنه. وگرنه تو این دنیای مدرن روزانه میلیارد ها نفر دارن نشست و برخاست میکنن و هیچ نشیمنگاهی سرد نمیشه. ولی من خیلی ها رو دیدم که از زمین کنده شدن و میشن، ولی در اصل دارن درجا میزنن. 

سوارِ تاکسی که شدم، طبق معمول خبر ها رو چک کردم. 

- حمله ی سایبریِ کره ی شمالی به نیروگاهِ اتمیِ "گرند گلف" آمریکا؛

- اطلاعات شخصیِ کاربران شبکه اجتماعی "ایکس کانکت" توسطِ گروهی هک شد؛

- افشاگریِ جدیدِ سناتور "دایحمد ناژِد" علیه دستگاه قضایی از طریقِ شبکه ی شخصی‌اش؛

- برگزاری تظاهراتِ ضدِ نژادپرستی در شبکه های اجتماعی و مجازی؛

- افزایشِ آلودگی های شبکه های اجتماعی به ویروسِ "وِتهَم"؛

- کاهشِ آلاینده های مضر و افزایش نرخ سلامتیِ هوا و جوِ کره ی زمین؛

اینا همه اخباری بودن که بولد شده بودن و دست به دست میچرخیدن و بازدید هاشون چند برابر میشد. خب همه چیز مجازی شده. حتی جنگ و نبرد. دیگه گذشت زمانی که انسان حاضر میشد برای اعتقاد و آرمانش جون بده! آخرین جنگ همون جنگِ "پنفیلواسیا" بود که پدرم رو ازم گرفت. پدرم برای آرمانش رفت؛ برای باورش، برای آزادی. اون و رفقاش رفتن که ما بمونیم. بمونیم و آزاد زندگی کنیم. بدون واهمه از شنیدن صدایِ چکمه های سیاست و استعمار تو گوشِ زندگی هامون. الآن دیگه واسه این چیزا سر هم نمیخارونن! چه برسه به فدا کردن جون و دل کندن از دل خواستگی ها! تهِ نبرد های پر سر و صدای این روز های جهان شده حمله ی سایبری به نیروگاه های اتمی و هک و فحاشی و شعار های نمادین علیه ظلم و بی عدالتی و تبعیض! دیگه خبری از سخنرانی های آزادی خواهانه در میونِ مردمِ معترض، اونم روبروی کاخِ ریاست جمهوری نیست! جوری که با فریاد های دکتر "تری شیع" شیشه های ترک خورده ی نظام سرمایه داری بلرزه و همه همصدا برابری و آزادی رو داد بکشن و حقشون از منابع ملی رو طلب کنن و تا رسیدن بهش جا نزنن. الآن میرن توی لونه موششون جلو دوربین و علیه دستگاه قضایی جنجال به پا میکنن، تأیید جمع میکنن و پیرو جذب میکنن. آلودگی فضای مجازی چند برابرآلودگی هوا شده؛ چون دیگه کمتر کسی به خودش زحمتِ بیرون رفتن از خونه رو میده. همه کار ها رو ربات ها و ابَر کامپیوتر ها انجام میدن. کافیه پول داشته باشی فقط! که با توجه به خاک گرفتگیِ کفِ خیابون ها، جیب و حسابِ بانکی مردم پره! اونایی هم که دارن کف خیابون رو خاک روبی میکنن، واسه رسیدن به همون ربات و ابر کامپیوتره! چون همه راحت طلب شدن. شکم ها رو به جلو و مغزها رو به عقب در حالِ حرکتن. سنت های متحجرِ قدیمی منسوخ و جاهلیتِ مدرن جایگزینش شده. همین هفته پیش بود که یکی تو ایکس کانکت، واسه خاطر جمع کردنِ تأیید و و رسیدن به حد نصاب و بعد شکستنِ رکوردِ تعدادِ تأییدیه، خودش رو با یه رباتِ مبارز در انداخت؛ تا با شکست دادنش و انتشار ویدئوش، بیشتر دیده شه. ولی کیه که ندونه ربات های مبارزِ نسلِ هفتم، از روی ساختار های ذهنی و عصب های مغزِ "محمد علی کلی" شبیه سازی و ساخته شدن. من درمورد محمد علی کلی تحقیق کردم. اون شخصی نبوده که به اون نخاله مغز ببازه! اونم با این شرایط و فیزیک و هوشِ ربات های نسلِ هفتم! دنیا دنیای عجیب و پیچیده ای شده. ولی تو همین پیچش ها و عجایبِ تلخ، یکی هست که خیلی ساده و شیرین، دلش رایا رو میخواد؛ و اون منم! مسیر با تمام کسل کنندگی و بوی گند و تاریکیش به پایان رسید و به مقصد رسیدم. و مقصد هم چیزی نیست جز رایا! واردِ شرکت که شدم. وقتی که از شرِّ ربات های شناساییِ هویت واسه ورود به سالن اصلی رها شدم، به طرفِ محل کارم رفتم. بعد از انجامِ کارم و تحویلِ کد های جدیدِ طراحیِ بازیم به رئیس و تحملِ گیر های الکی و مرخرف و عیب های بی اساسش روی کدها، وقت قرار با رایا رسید. رفتم و نشستم سر میزِ همیشگی. پنج دقیقه زودتر از موعد مقرر. سیصد ثانیه کافی بود تا رسیدنش. مثل همیشه خوش قول و آنتایم. اومد و نشست رو به روم. موهای ژولیده ی بلندِ خُرمایی، چشم های بزرگِ قهوه ای، صورتِ بی آرایشِ همیشگی، پیرهنِ حاصل خیزِ کِرِم که انگار گل های گلبهیش بیشتر از قبل شدن و دامنِ بلندِ یخ زده و همیشه برفیش که انگار از قبل سفید تر شده بود. این مجموعه آیتم ها مثلِ معجونی آغشته به آلزایمر عمل کردن و باعث شدن سالِت و سوزان و دل خواستگی و مرسدس بنز و ایکس کانکت و حمله ی سایبری به نیروگاه های اتمی و افشاگری علیه دستگاه قضایی و آلاینده ها و تظاهرات مجازی و جنگِ پنفیلواسیا و زندگیِ رباتی و محمد علی کلی و رئیس مزخرفم و دنیای آرام و راکدِ مزخرفِ بیرون و همه و همه رو فراموش کنم و فقط به یک چیز فکر کنم! چجوری حرف زدن باهاش رو شروع کنم که زبونم نگیره؟ 

  • ۹۶/۰۹/۲۷
  • Neo Ted

نظرات (۲۱)

من متن قبل از خبرها و چند خط آخر رو خیلی دوست داشتم:)))
و جمله آخرم که بشدت دوست داشتنی بود:))
پاسخ:
ممنون :)) لطف دارید. 
یه جوری مینویسی وقتی تموم میشه آدم با صورت میره توو دیوار.
هر سه قسمت رو دوباره از نو با هم خوندم.
به شرط حیات من سر عهدم هستم. اصلا زنده میمونم تا ایناا به نتیجه برسن :D.
نویسا باشی. (*)
پاسخ:
حالا چرا دیوار؟ :))) 
عمرتان چو نوح باد :))))
ممنون
چون انقدر محو شدنیه و چون ادم دوس نداره تموم شه...
عمر ما نوح و غیر نوح کاربردی نداره.
عمر شما اهل قلم باید عمر نوح و خضر باشه تا بقیه از ثمره ی قلمتون مستفیض بشن.
پاسخ:
ممنون. امیدوارم مفید و راضی کننده بوده باشه واسه همه.
داره باباع. سرمایه گذار باید عمرش طولانی باشه :))))))
بازم تشکر
چقدر این عکسِ خوبه:)))))

پاسخ:
فوق العاده یه :)))
  • شادوَرد __
  • انتخاب واژه ها خیلی خوب بود، بسیار هوشمندانه.
    این که رنگ لباس های رایا روشن بودن، حس خوبی داشت.
    دمتون گرم، رایان پایدار:)

    پاسخ:
    میدونم 
    میدونم :))))
    تشکر
    زار زار گریه می‌کند.
    پاسخ:
    گریه چرا اونوقت؟
    گریه داره خب.
    پاسخ:
    چرا؟!
    چون که زیرا :|
    پاسخ:
    :/ 
    اینطوری نگاه نکنید دیگه -_- این هزار بار :/
    پاسخ:
    :/ :/ :/ :/
    \: \: \: \:
    :| :| |: |:

           :|    |:

    :|  :|

    :|           :|
    پاسخ:
    متن اصلاحات جزئی ای روش انجام شد ضمنأ.
    نگارش؟!
    پاسخ:
    بله.
    خوب است. شکیل شده.
    پاسخ:
    خا. چه خوب شما تأیید کردید :/ :)))
    بله پس چی. :))
    پاسخ:
    :))
    خوب نبود. درواقع حتی من رو مجاب نکرد که تا آخر بخونم. فکر می‌کنم پنج‌شنبه یا جمعه بتونم برات بنویسم که چرا.
    ولی خوبه که دستت به نوشتن می‌ره. خوبه که یه ایده رو شکل می‌دی و به سرانجام می‌رسونی. من معمولا وسطش ول می‌کنم می‌رم. :دی
    پاسخ:
    :)))
    من ول نمیکنم معمولا
  • جناب دچار
  • طولانیه :)
    پاسخ:
    خیلی
  • جناب دچار
  • حالا یه کم تلاش کن تا متقاعد شم بخونم :)
    پاسخ:
    فکر کن یه درصد :)))

  • جناب دچار
  • نویسنده ی لوس :/
    البته کامنتای معصومه یکم انگیزه داد :)
    پاسخ:
    داغان :/
    تو میتونی دچار!
  • جناب دچار
  • آره بجای لوس بذار داغان :/ یادم نبود
    پاسخ:
    خاع #/
  • حامد سپهر
  • اینهمه مقدمه چینی نمیخواست که 
    همون آخرشو اول میگفتی
    آدم یاد ترانه ی کامران و هومن میوفته 

    چشای یکمی شیطون نمیخوام موهای خیلی پریشون نمیخوام

    عشق منفی عشق پنهون نمیخوام اره تنهام ولی مهمون نمیخوام

    من تورو میخوام تو رو میخوام اونا رو نمیخوام

    نفسم تویی تو میدونی هوارو نمیخوام


    پاسخ:
    هیچ چیز بی حکمت نیست :) اونا هم مقدمه چینی نبودن. بخشی از روندِ داستان بودن :))


    هیچ وقت حسِ خوبی نسبت به این دو برادر نداشتم #|
    این رو خوندم یادم اومد که قبلا خونده بودمش و خیلی باهاش کیف کردم (((:
    اما چرا کامنتی نذاشتم رو یادم نمیاد!!!
    پاسخ:
    تاسف داره :/
    تأسف شما هم تأسف داره /: 
    پاسخ:
    دکلون :/

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی