Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

نمک شو - گروهِ چهارم [ مطلبِ شماره سه ]

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ

یدژدیجیپسنسدشکطپطنی؛ عررررررررربده؛ صلام‌؛ با نام خدا و تکیه به درگاه حق عاقاذ مینمایم :| حرگونه عیراد بر عِملای کلماط وارد نمی باشد؛ تغازای تخفیف نفرمایید. حمانتور که دغط نمودید عان بخش «با نام خدا و تکیه به درگاه حق» را با قلت املایی ننوشتم؛ خا یِهِکّی پروردگار، صوصکمان میکند نه :| 



دبیر شیمیِ کلاس تیزهوشان ما چهرتاً یه آقایی بود میکسِ "استاد کهنمویی" ِ خندوانه و "معین زِد" :/



رگه ی "استاد کهنمویی" طورش گنجونینده شده بود اندرون علمش که خا درس شیمی بود. و رگه "معین زد" طورش خالاصه میشد تو نحوه حرفش زدنش... طند تند و بی فاثله :/ خودشم با این قضیه کنار اومده بود چون میگفت پسرا به من میگن آقا شما رپر موفقی میشی :/


تازه یه رگه دیگه هم داشت که احتمالا از "ناصر فیض" بوده چون /س/ ها رو /ث/، و /ز/ ها رو /ذ/ تلفظ می کرده. الان که فکر میکنم میبینم یه رگه دیگه هم نمیدونم از کی داره. چون خیلی مودبانه و با احترام صحبت میکرد .


به حر هال ما استاد کهنمویی صداش میکردیم.


اصن یه آدم عجیبی بود. اخلاقای داغانی داشت. مثن میدید در اندرونی ترین نقطه کلاس یه خودکار پاچیده شده میرفت با احترام برش میداشت، میذاشدش یه کناری. یا مثن یهو وسط درس دادن اندرون بیکران ها غرق میشد :/ 


بهمون گفته بود یه روز با هم اسلایم درست میکنیم. این جلسه ک داشت میومد بچه ها گفتن بگیم این جلسه درست کنه. خب مرد بود ما خجالت می کشیدیم مستقیم بهش بگیم. رو تخته من بزرگ نوشتم "چگونه اسلایم درست کنیم؟" 


:/


وقتی اومد اصن ندید، من مث دسته بیل اون وسط پا شدم گفتم استاد تخته!


نیگاش کرد و کوبید ب پیشونیش و تند تند گفت: آخآخیادمرفت.جلسهبعدجلسهبعد...


( جا داری یه یادی کنیم از تاجنونفاصلهاینیستازاینجاکهمنم :/ )


.


.


.


.


حالا مدرسه ما بین یه پارک و کلانتریه :/ و پارکه اصلا کلا در نداره :/ و من باید وارد پارکه شم برای رفتن به مدرسه، چون در نداره باید دو کیلومتر الکی پیاده برم بالا تا به ورودی پارکه برسم. منم خا حال نداشتم که دوستان نزدیکم میدونن من اصولا یه رگه شیرازی تو چشمای دلربامه :) :/ گفتم از نرده میکشم بالا میرم :/ تو عمرمم از این کارا نکرده بودم. حالا این ورم کلانتری، اون ورم منطقه نظامی :/ کاملا حس شاخی و خلافکاری و اینا داشتم. بخاطر فامیلیمم دوستام "داوود زززززز" صدام میکردن. اصن بچه ناف شوش -ـ-



منم سو ریلکس از نرده کچیدم بالا. سختیش برام بالا اومدن بود که انجام دادمش. یه نفس عمیق کشیدم و خواستم بپرم پایین که عربدههههههقفسزیدسخیکن.


خا اون بالای نرده ها یه چی تیز داره دیگه :/ منم پایینِ مانتو مدرسه م گیر کرد بهش زاااااارت پاچیده چدم روی زمین. ینی مانتوم گیر کرد اون بالا، خودم اومدم پایین :/ بعد بخاطر نیروی گرانش همهههه دکمه هام پاره شد :) 


یه پالتو تنم بود. مامانم اصن با اون پالتوهه این رِل بود، در حد نو دایرکت و اینا. ینی اگه من زیر تریلی هم میرفتم مامان من اول پالتوهه رو چک میکرد بعد آویزونش میکرد، بعد میومد جمعیتو کنار بزنه و ببینه مغز من پاچیده شده یا نه و این صوبتا :/


منم در موقع وقوع حادثه اون پالتوعه تنم بود بیشتر از اینکه نگران خودم و مانتوی ژِر خورده م باشم نگران عِژخِ مامانم بودم. چک کردم دیدم سالم بود خیدیریشیکر.


حالا مونده بودم چطوری با این سر و وضع برم سر کلاس؟:/ و اینکه به ننه م چی بگم؟ :/ و اینکه دکمه ها رو چی کار کنم؟ :/ 



عثن با یه بُغذِ رمانطیکی طوی خاک و خُلا داژدم دمبال دکمه های مانطوم میگشطم. آخرم فقط تُ تا دکمه رو یافطم. خالاصه عاغا ما رفتیم سر کلاس. روز معلم بود. روی تخته نوشتم استاد روزت مبارک و اینا. بعد اومد تو استاده و ما همه دس و جیغ و هورا. و اون گفت هیشکی بهش تبریک نگفته بوده روز معلمو ^^


اه اه :/ بعد دیگه درس و اینا رو شروع کرد و اینا. غزل کنار من نشسته بود. خواست برگه بده استاده به غزل، زارت خورد تو صورت من برگه هه:/ داداچ من بدم میاد اینجوری ضایه شم.


بعدم خواستم از دوستم غلط گیر بگیرم، دوستم گفت غلط گیره تهشه... باید تکونش بدی. منم جوگیر. تا شعاع 9 کیلومتری غلط گیررو چپ و راست میکردم:/ آخر در غلط گیره زرتی پاچیده شد اونور... یعنی بیرون کلاس :/ وسط درس استاد کهنمویی :/ بعد منم خیزالت میکشیدم برم بردارم دره رو:/ خودش رفت آورد :/ بیچتر خیزالت کشیدم و هول گفتم: ببخشید ببخشید بخدا از دستم در رفت.


دلش سوخید ینی :/ همینجوری معین زد طور تند تند میگفت: اشکالندارهاشکالندارهمهمنیسخانوممحترم.


منم ول کنِ سوتی دادن نیستم که :/ خعلی ثاف برگشطم طو چشمای قذل نیگا کردم گفطم: پیپی پول نداری بعد کلاس بریم پاساژ دکمه پُکمه بخریم؟ (#واج-آرایی-پ) :/


خیلیم اروم گفتما..


بعد دیدم استاد کهنمویی برگشت گفت: گوش من 13 درصد بیشتر از ادمای عادی میشنوه :)


قورباقه بالدار دیدین؟ قیافه من بود اون لحظه :/




.


.


.


.


.


خدافِس گلای باغ زندگی :))


  • ۹۶/۰۴/۲۷
  • Neo Ted

نظرات (۴)

  • زِدْ عِِـچْ آرْ …
  • من نفهمم این کیه باید برم بمیرم ینی(Ꙭ)
  • احمدرضا ‌‌
  • خیلی خوب بود. واقعا خندیدم باهاش
    بهتر بود داستان اولیه (معرفی استاد) و دومیه(پارک و ...) رو یه جوری بهم مرتبطشون می کردید
    یه جاهایی از داستان حس ترحم تو خواننده به وجود میومد که خب لبخند رو از بین می بره اگه قراره یه مطلب صرفا طنز باشه ؛ چنین کاری نکنید بهتره
    استفاده از غلطای املایی عمدی توی متن خوبه ولی یکم زیاده روی کرده بودید. روان بودن متن بعضی جاها بخاطر همین از بین رفته بود که خب اینکه مخاطب راحت متوجه بشه ؛ از اصول طنزنویسیه
    یه پایان جالب برای آخر قضیه در نظر می گرفتید ؛ ماجرا جذاب تر می شد.
    یه مقدار حس استندآپ کمدی بودن به آدم دست میداد. متن ها معمولا بهتره با سلام و به نام خدا و ... شروع نشن . ینی یه راست برید سر ماجرا که خواننده خودش رو جزوی از داستان فرض کنه.
    یه مشکلی که معمولا توی متن خانوما هست ؛ اینه که جنسیت خودشون رو لو میدن. این باعث میشه بقیه خیلی راحت نتونن درک کنن یا با داستان ارتباط برقرار کنن.
    استفاده از تصاویر ایده خوبی بود.
    امیدوارم برید بالا
    موفق باشید
    عآلی آقا...آلی! :)
    زیبا بود👏👏👏

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی