نمک شو - گروهِ سوم [ مطلبِ شماره سه ]
به نام خدا
گروه مستندسازی بلاگران آزاد اندیش تقدیم میکند:
فیلم مستندِ «نمک شو: ماجرای دستهای پشت پرده»
سیام خرداد ماه
داخل کادر، یک محیط جنگلی سرسبز میبینیم. دوربین در میان درختها جلو و جلوتر میرود تا در میان آن جنگل انبوه، یک محیط کوچک بیدرخت پیدا میشود. وسط آن محوطه، یک کلبهی کوچک میبینیم. دوربین کمی دیگر جلو میرود و میبینیم جلوی در کلبه، یک تابلوی بزرگ نصب شده که رویش نوشته: «کلبهی سناتور تِد! ورود داغانها ممنوع، مخصوصاً شما داغان عزیز!».
دوربین که انگار به داغان نبودن خودش اطمینان دارد، بیتوجه به علائم «خطر خرس گرفتگی» که روی در رسم شده، جلوتر رفته و وارد کلبه میشود. ظاهراً کسی آنجا نیست. کلبه به اتاقهای مختلفی تقسیمبندی شده. روی درها میشود نوشتههای مختلفی را دید: «اتاق پیشنویسها»، «اتاق پستهای طنز»، «اتاق پستهای سیاسی»، «اتاق پستهای عاشقانه (ورژن بیمخاطب)»، «اتاق پستهای عاشقانه (ورژن رویا)»، «اتاق پستهای عاشقانه (ورژن عفّت، اقدس، کوکب، سکینه، خدیجه، دنیا، فاطی و...)» و اتاقهای دیگری که دیگر داخل کادر نمیبینیم.
اما دوربین بیتوجه به همهی آنها، راهش را میکشد و از پلّکانی که رویش فلش خورده «زیرزمین؛ خطر! وارد شدن = خورده شدن!» پایین میرود... زیرزمین تاریک و نمور است. جای جایش را تار عنکبوت گرفته و از جایی نامعلوم هم صدای جیغ و ناله به گوش میرسد! در چهار طرف زیرزمین، دهها قفس ریز و درشت به چشم میخورد که داخلشان پر از زنبورهای به زنجیر کشیده است. بعضی از زنبورها از فرط خستگی چشمهای مرکبشان گود افتاده! از ترس اتفاقی نامعلوم شش دست و پا دارند، شش دست و پای دیگر هم قرض گرفتهاند و مشغول عسلسازیاند. یکسری زنبور کارگر خستهی دیگر هم با بدبختی عسلها را به سمت سطلهای شیر موجود در قفس میبرند تا قبل از آنکه دیر شود، شیرعسلهای «ارباب سناتور» مخوفشان آماده شود!
دوربین گوشهای از اتاق کمین میکند و منتظر میماند...
چند ساعت بعد
صدای ترق توروقی از پلکان زیرزمین به گوش میرسد. زنبورهای کارگر مضطربتر از همیشه با سرعت بساط ناهار و نوشیدنی اربابشان را تکمیل میکنند. اول پاهای پشمالو و بعد کل هیکل تِد را میبینیم که سوتزنان پایین میآید.
- بیاع آخرین عکس لشینگ ظهرگاهی من و سخی و شهروند رو نیگا کن حالشو ببر! دیهانشون سرویس عجب لشینگی بود!
هر چند تِد تنها به نظر میرسد، اما صدای عجیبی در جوابش میگوید:
- بیخیال حالا. بگو ببینم چرا من رو آوردی اینجا؟
تِد توجهی به صدا که هنوز صاحبش را نمیبینیم نمیکند. به جایش یک ریموت از اختراعات خودش را از لابلای پشمهای پس گردنش بیرون میکشد و آن را به سمت یکی از قفسها میگیرد. با فشار دادن دکمهی «غذا بیار باباع!» درب قفس بخش کندوسازی باز میشود و یک بشقاب حاوی یک کندوی عسل به سمت تِد پرواز میکند. با زوم کردن دوربین مشخص میشود که علت پرواز آن، زنبورهایی هستند که از زیرش گرفته و بالبال میزنند!
تد نگاهی به کندوی ناهارش میکند و میگوید:
- رب انارش کو پس؟!
بلافاصله دستهی دیگری از زنبورها «راف» سلطنتی تِد را آورده و قدری رب انار روی کندو میریزند و بعد، با فشرده شدن دکمهی «خا خا!» مرخص شده، دسته جمعی به قفسشان برمیگردند.
- کندو اناری بزن!
صدای ناشناس جواب میدهد:
- خودت بخور... ببینم، من رو که فقط برای تماشای کندوخواری خودت نیاوردی اینجا؟
تد در یک حرکت سریع، کل کندو اناریاش را که هفتصد و چهل و سه زنبور در پنج ساعت درستش کرده بودند بلعید و مخلوط عسل و رب انار ته بشقاب را هم لیسید تا ظرف تمیز شود! بعد گفت:
- نح! آوردمت واسه برگزاری یه مسابقهی طنزنویسی برنامه بریزیم...
- حالت خوبه دادا؟ ما رو چه به برگزاری مسابقه؟
- خاع حالا وسط حرف من نپّر بیبین چی میگم! مسابقه رو که برگزار میکنیم، چن نفر رو پیدا میکنیم بیان اسپانسر بشن... خودم توی مسابقههایی که بقیه راه انداختن دیدم که میشن...
صدای همچنان ناشناس میپرسد:
- خب، حالا چند نفر اسپانسر شن، که چی؟
- خاع همین دیگه! بعدش خودمون خودمون رو برنده اعلام میکنیم و جایزه رو میبریم! زندگی خرج داره! فکر میکنی سرپرستی و نگهداری از دو هزار زنبور بینوا برام هزینه نداره؟!
بعد در حالی که ریموتش را به سمت قفس نوشیدنیسازی میگیرد و دکمهی «شیرعسل بیار داغان!» را میفشارد، ادامه میدهد:
- این زنبورهای بیچاره توی کوهستان و لابلای تخته سنگها کندو ساخته بودن و یه ملکهی خودخواه تمام زحمات و محصولاتشون رو چپاول میکرد، من بودم که از سر لطف و بدون هیچ چشمداشتی بهشون سرپناه دادم! اما حیف که نگهداریشون خرج داره... هعـــــی!
تِد اشکهایش را پاک میکند، شیرعسل را در هوا میقاپد و همانطور با لیوانش که از جنس موم است قورتش میدهد! «صدا» میگوید:
- حالا وظیفهی من چیه این وسط؟
- هیچی دیگه، من که داورم، تو باید شرکت کنی تا به طور کاملاً طبیعی و بیتقلب، برنده اعلامت کنم داغان!
- ولی من که...
- ولی ندارِع! تو شرکت کن، من مطمئنم طوری برنده میشی که هیچکس نتونه اعتراضی بکنه!
دوربین به دنبال منبع صدای ناشناس بیهوا اینور و آنور زوم میکند اما خبر ندارد که به علت قوانین مسابقه، صاحب صدا از شناساندن خودش معذور است و برای همین ممنوع التصویر شده و فقط صدایش شنیده میشود. :| تِد که با نقشهی خودش حسابی حال کرده، خندهای شیطانی میکند، بعد مایوی خرسیاش را میپوشد تا برود در استخر مجللِ مخفی و پر از قزلآلایش شنا کند.
بیست و دو روز بعد، هنگام برگزاری مسابقه
روی سکوی مسابقهی طنزپردازی که حالا «نمک شو» نام گرفته، مترسک را میبینیم که با تعدادی کلاغ مشغول اجرای نمایش «مترسک الممالک در دربار قجری» هستند. نمایش تمام میشود و مترسک، زاغول و چند زاغ دیگر، رو به جمعیتی که از خنده روی زمین غلت زده و فرش و صندلیها را گاز میزنند، تعظیم میکنند. بعد هم با تشویق و هورا کشیدن حضّار از سکو پایین میروند.
تد میکروفون را برداشته و داد میزند:
- بله... این شرکت کننده اجرای خوبی داشتن و از صد، هفتاد و سه امتیاز میگیرن... و اما شرکت کنندهی آخر! تشویقشون کنید!
جمعیت به سکوی خالی نگاه میکنند و با این که چیزی دیده نمیشود، با تردید دست میزنند. چند دقیقه میگذرد و سکو همچنان خالیست که ناگهان، تِد شروع میکند به خندیدن!
- وای خدا... چی خندهداره!
تماشاچیها یک نگاه به تِد و یک نگاه به سکوی خالی میاندازند. حالا تِد از شکمش چسبیده و قهقهه میزند و هنوز هم در سکّو خبری نیست. تماشاچیها پوکرفیسانه از هم سوالهایی میپرسند... نکند این شرکت کننده نامرئیست؟ نکند موجودی جادویی است که فقط خرسها توان دیدنش را دارند؟ نکند به تِد گفتهاند که فقط حلالزادهها اجرای آخر را میبینند؟!
چند دقیقهی بعد، تِد در میکروفون فریاد میزند:
- بله! این هم برندهی قطعی مسابقه! دیهانش صاف، عجب اجرایی! من بهش از صد، صد میدم!
زمزمههای مردد اعتراض در میان مردم به گوش میرسد، اما تِد بلافاصله قیافهی « :# » به خودش میگیرد و حضّار به خاطر جانشان هم که شده، تصمیم میگیرند روی داوری یک خرس گریزلی اما و اگر نیاورند! تِد از پشت میز داوری بلند میشود و حضّار یک میکروسکوپ را روی میز میبینند. میگوید:
- این شرکت کننده به علت جثهی ریزش مجبور بود اینجا اجرا کنه! :# تا شما برای نمک اعظم میکروسکوپی دست میزنید، ما بریم پشت صحنه مصاحبه کنیم باهاش... خا خا! خدافس!
تِد این را گفته، میکروسکوپ و صندوق جوایز را زیر بغلش میزند و از مسابقه جیم میشود!
تصویر سیاه شده و با شنیده شدن تق تق ماشین تایپ، این نوشتهها روی صفحه پدیدار میشوند:
«هر چند که دیگر از سناتور تِد خبری به گوش هیچ کدام از اهالی بلاگستان نرسید، اما شایعاتی وجود دارد که در حومهی لاسوگاس، خرسی دیده شده که شبها در جستجوی کندوهای عسل لاسوگاسی، در حالی که میگوید «جوووووووونز چه زنبور باحالی! وضعیت تأهل شما چیجوره زنبور خانوم؟!» زنبورها را اغفال کرده و برای عسلسازی به زیرزمین لانهاش میکشاند...»
پایان
- ۹۶/۰۴/۲۶