Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

نطفه ای که پست شد

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۵ ق.ظ

نمیدانم. شاید بهترین زمان برای تولدِ این کلمات همین لحظه باشد. دقیقأ همین حالا، ساعتِ دو و سی و نُه دقیقه ی بامداد. وقتی که تقریبأ نیمی از فیلمِ " No Country for old men " را دیده ام و از شدتِ لذت، نیمه کاره رهایش کردم؛ آخر حیفم آمد این لذت به همین زودی تمام شود؛ نیمی از آن را کنسرو کردم برای فردا شب؛ همیشه برای فردا شب هایتان یک لذتِ نیمه کاره داشته باشید! قطعأ یک لذتِ نیمه کاره، بهتر از بی لذتیِ کامل است! بگذریم! داشتم میگفتم. شاید بهترین زمان برای تولدِ این کلمات همین لحظه ها باشد. درست زمانی که دست از سرِ یخچالِ بی نوا برداشتم و بیخیالِ گاز زدن به سوسیسِ خامِ پوشیده شده در لباسِ قرمز رنگش شدم! این یخچال های لعنتی خیلی جذاب هستند؛ شک ندارم اگر یکی از هم کلاسی های دخترِ دانشگاهم، همانقدر که یخچالمان جذاب است، جذابیت داشت، رسمأ میگرفتمش! ولی چه سود که تقریبأ محال است که اینطور شود! یخچال، یکجور کاریزمای خاصی دارد که در عینِ سادگی، خواستنی میشود. آنقدر کاریزماتیک است که حتی وقتی هم که پر از خالی ست، نمیتوانی در آغوشش نکشی! ولی دختر های دانشگاه چی؟! آن ها هیچ وقت خودشان نیستند! در خوشبینانه ترین حالت، خودی را بازی میکنند که دوست دارند بقیه بپسندنشان، اَه! چقدر سخت بود تلفظِ ذهنیِ بپسندنشان! ولی اگر بر فرضِ محال که محال نیست، دختری در دانشگاه به اندازه ی یخچالمان جذاب هم باشد، باز هم بی فایده و خاصیت است، چون نمیشود در آغوشش کشید! آن هم وقتی که پر از خالی ست! دخترانِ دانشگاهمان، همیشه خالی اند! خالی از پر هایی که ضعفش را زار میزنند! بگذریم! بهترین لحظات برای تولدِ این کلمات همین لحظه هاست؛ چون در رختِ خوابم دراز کشیده و دیگر هیچ چیزی نمیخواهم! جز نوشتن. همین را هم نمیخواستم، یکهو شد؛ دقیقأ مثلِ نطفه ی ناخوانده ای که بسته شد و شد عزیز کرده ی مادرش! تا همینجا صغری کبری چیدم که برسم به "تو"! توئی که نه میدانم کجایی و نه میدانی کجا هستم. نه میدانی چه شکلی ام و نه میدانم چه شکلی هستی. راستش چرا دروغ؟! هیچی از هم نمیدانیم؛ نه من، و نه تو! فقط یک چیز را میدانم و آن این است که روزی این جهل به اتمام میرسد. آن روز هم من میدانم تو کجایی، و هم تو میدانی من کجا. تو خوب میدانی من چه شکلی ام و من، حتی میتوانم صورتت را با چشمِ بسته و لبی خندان، نقاشی کنم؛ با همان لبخندی که هنوز نمیدانم چه شکلی ست و آن موقع میفهمم! الآن فقط میدانم در آن لحظه خواهی خندید؛ میپرسی چرا؟! خب معلوم است! چون من روبرویت نشستم. همیشه در قصه ها و فیلم ها، نقشِ معشوقه ها را میدهند به زیباترین بازیگر ها و این تصور بر ذهنِ همه نقش بسته است که معشوقه ها زیباترین هستند، ولی خب. من به این اصل اعتقادی ندارم. گاهی اوقات معشوقه ها میتوانند زیباترین نباشند، ولی جذاب ترین چرا! تو میتوانی مانندِ یخچالمان خیلی زیبا نباشی، ولی عجیب جذاب باشی. ولی خب ترجیحِ من یک توئه زیبا و جذاب است. چون من تو را با هر چهره ای زیبا تصور میکنم، چون قبل از صورتت، عاشقِ تفکرت شده ام؛چیزی که من و تو را به هم گره میزند. حسِ خوبی ندارم! همیشه وقتی حرف از فکر و منطق به میان بیاید حالم بد میشود؛ مخصوصأ وسطِ حرفم با تو! و این تقصیرِ تو نیست. اصلأ تقصیر نیست؛ ولی همیشه جهانی را تخیل میکنم که در آن دیوانه وار احساسی و عاشقانه زندگی کنی و زخمی نشوی! آن دنیا، قطعأ بهشت خواهد شد. دنیایی که بی دلیل بلند بلند کنارت بخندم و کسی انگِ مست و معتاد بودن به من نزند! ولی بی دلیل چرا؟! خب تو کنارم بودی! بگذریم! بهترین وقت برای نوشتنِ این متن، همین لحظه هاست. دقیقأ همین تهِ شب که تاریکی را در حضورِ ماه در آغوش میکشم. همین لحظه ها که با غروبِ ماه، زوزه ی ستاره ها به گوش میرسد. صدایشان را میشنوی! این را هم ضمیمه کن به دانسته هایم از خودت! نمیدانم کِی و کجا، راستش را که بخواهی، انتظارت را هم نمیکشم، درست مثلِ سیگاری که نمیکشم، چون جفتشان برای سلامتی ام مضر است. چون میدانم من اهلِ انتظار کشیدن نیستم، معتادت که شوم، مصرفت که نکنم، خواهم مُرد! این یک ریسکِ بزرگ است و من، اهلِ ریسک نیستم! پس معتقد میشوم به یک اصل و آن این است که تو روزی اتفاق خواهی افتاد! زود یا دیر فرقی ندارد، تو اتفاق میفتی؛ همان اتفاقِ خوبی که افتادنش را اعلامیه کرده بودم در کلِ شهر. تو اتفاقِ خوبِ زندگیِ منی که هنوز نیفتادی! داشتم میگفتم! نمیدانم کِی و کجا، ترجیحِ من روستایمان، همین ساعت، زیرِ میهمانیِ ماه و ستاره ها، در کنارِ رقصِ عاشقانه ی هیزم ها در میانِ آتش است. درست همان لحظه که دستم لا به لایِ جالیزِ خوشبوی موهایت لیز میخورد و درحالی که گرمِ حرف زدن هستی، دو انگشتِ بعدِ شستِ دستِ راستم را بر روی لب هایت میگذارم و میگویم: هیسسسسسس! حرف نزن!  و تو یک لحظه دلخور شوی و خودت را جمع کنی و من ادامه دهم: دهنتُ بیار نزدیکِ گوشم! فقط نفس بکش. 

+ از اون نوشته هایی بود که یکی مثلش رو نوشتن معلوم نیست کِی بیاد سراغم! چون این خودش اومد سراغم ;)

  • ۹۶/۰۲/۲۰
  • Neo Ted

نظرات (۲۷)

خیلی خیلی زیبا نوشتین :)
گفته بودم توصیفات تون عالیه؟! حرفم رو پس میگیرم!
چون معرکه ست!

این که سیرتِ زیبا رو به صورتِ زیبا ترجیح میدین عالیه! امیدوارم تبدیل بشه به یه اصلِ همگانی!
پاسخ:
شرمنده میکنید ما رو :)) [ عرقِ شرم میچکد ] :))

امیدوارم خودمم بهش عمل کنم به وقتش.
خدمت شما دوست عزیزم عرض کنم که این نوشته با وجود تموم ضعفاش _که قطعاً من رفیقت دوست دارم متن خوب و کم عیب و بدون محاوره نویسی بی جا بخونم و لذت خوندنش رو ببرم_ یکی از بهترین نوشته هایی بود که از تو خوندم. همیشه سعی کن قلمت رو همین ساعت و همین وقت به دست بگیری، تا خلق کنی اثری درخور و شایستۀ مخاطب.
شب، چایی و سیگار بهترین اند برای نوشتن، که تو از آخری محرومی و چه خوب که محرومی؛ چون ضرر داره، ولی شب و چایی رو حتماً یادت نره! :)
ارادت
پاسخ:
طبقِ معمول لطف داری میرزا جان : ) خیلی ممنونم
ولی خوشحال میشم نقاطِ ضعفش رو بگید تا رفعشون کنم.
ان شاءالله که تکرار شه این حال :))

مخلصیم
چه قشنگ بود و ناب:)قابل لمس...ودلنشین
به زودی زود تد..برات بهترین هارو آرزومیکنم:)
پاسخ:
خیلی سپاس : ))
واسه خودت هم بهترین ها رو آرزو میکنم.
باید بگم اول نظرات رو خوندم و با تعریف دوستان انقدر با اشتیاق خوندم که دقیق نخوندم، یعنی زودتر می‌خواستم برسم به کلمه‌ی بعدی و بعدی و بعدی!

دل‌نشین و زیبا بود :)
پاسخ:
دوستان لطف دارند.

مچکرم : )
اول بگم یه کم دخترهای دانشگاهتون رو ارومتر بزن بندگان خدا سیاه و کبود شدن:))
خب متنت یع چیزی فرای عالی بود خیلی دلنشین و قشنگ و قابل لمس:)
امیدوارم به زودی هم بیاد دقیقا به قشنگی همین توصیفات قشنگت:)
قلمت مانا:)
یاعلی
پاسخ:
تازه مراعاتشونو کردم :))
بسیار ممنونم. ان شاءالله واسه همه :))

سلام وبلاگ نسیم مثل اینکه پاک شده!
____________________________

حدس های من:
ببین شاید یکی دسترسی به رمزش داشته و پاک کرده وبلاگش رو از دشمنی

و بخاطر اینکه ممکنه هر آن آدرسش رو دیگری بگیره

بیا یه کاری کنیم؛

تو برو آدرس وبلاگش رو با ساخت وبلاگ فعلا نگه دار تا کسی آدرسش رو بر نداره.

بعدش توی یه مطلب(در اونجا بنویس:صاحب وبلاگ با ایمیل خودش پیام بده به این ایمیل من...


اینجوری میتونی وبلاگ رو به خودش برگردونی.

من آدرس ایمیلش رو ندارم متاسفانه چون دو بار توی وبلاگم پیام ارسال کرد اونا رو هم چون خصوصی بود و خونده بودم حذف کردم.

اما شما احتمال زیاد ایمیلی که هر با باهاش پیام میذاشت اینجا دارید.

برید آدرسش رو براش نگه دارید تا نگرفته کسی دیگه.بعد اعلام کنید که این کار رو برای حفظ و نگهداری آدرس وبلاگ برای خودش کردید تا اگر کسی دیگه وبلاگش رو به واسطه ی داشتن رمزش، پاک کرده حداقل این آدرس به دست دیگری نیفته و نگه داری بشه تا خودش بیاد و مجدد تحویل بگیره آدرس خودش رو.


ممنون.خداحافظ
پاسخ:
اگه لازم باشه خودشون اینکارو میکنن! من ترجیح میدم دخالت نکنم.

  • •✿ آرورا ✿•
  • :-) پر از حس خوب

    لطفا این فیلمه رو توی ده بیست تا قسمت ببینید :))
    پاسخ:
    چه خوب :))

    فیلم زیاده :)) یکی دیگه
    یه چالش بود برای خودم که تا الان از پَسِش بر اومدم 
    +هیچوقت نمیشه از همچین متن هایی ایراد گرفت و ساده از کنارش گذشت
    اهل تملق نیستم ولی یه حسه خاصیو روشن کرد تو وجودم خیلی دلچسب
    امیدوارم برای همه اتفاق بیفته ولی به جا :)  خیلی ملموس و خوشمزه بود بازم فیلم و بببین ;) 
    پاسخ:
    چه خوب
    + خوشحال شدم که خوشتون اومده
    چششم :))
    خیلی قشنگ بود سناتور...پر از حسِ ناب و دلنشین...بسی لذت بردم :)

    امیدورام که به عشقی ناب و پاک برسید و غرق شید تو خوشبختی...
    پاسخ:
    بح بح پس :))

    خودتون هم همچنین
    اجازه بدید من بخاطر خوندن این حجم از لطافت و ظرافت و صداقت حسی یک جیغ بلندی سر بدم :)
    خیلی خیلی عالی بود. بنظرم حق دلی که این پست ازش بیرون اومده اگر ذره ای کمتر از این حس ها باشه عین نامردیه.
    پاسخ:
    اگه تنهایید عیبی نداره :))

    خیلی نامردی و در عینِ حال ضد حقوقِ بشریه :)))
    بیچاره دخترای دانشگاهتون:|
    بازم باید بگم قلمتون عالیه؟
    پاسخ:
    بیچاره منم که اونجام خانم :|
    بازم باید بگم که لطف دارید؟ :))
    :|
    عجب فرایندِ پیچیده ای فرمودن آقا علی!

    دقت کردین عنوانِ پست تون آرایه ی ایهام داره؟! :)
    پاسخ:
    من خودم فکم افتاد

    شک دارید مگر؟ :)) معلومه که دقت میکنم :))
  • آقای سر به هوا ...
  • فیلم دیدن تو نیمه شب خیلی لذت بخشه ...
    پاسخ:
    بستگی به فیلمش هم داره البته
    گاز زدن سوسیس خام یکی از لذت‌های بهشتی‌ست :دی
    پاسخ:
    خیلی خوبه! ولی من بر نفسم غلبه کردم :))) آی عم نفس قوی :))
    چه حسای قشنگی بود تو این پست:))
    تا باشه نیمه شب و این فکرا و متنا*_*
    پاسخ:
    قابل نداشت :))
    بله بله :))
    چه رمانتیک:))زندگیتون پر از این حسای خوبی که به ما منتقل میکنید.
    پاسخ:
    خیلی :))
    ممنونم
    چه دلچسب بود *_*
    پاسخ:
    خیلی هم خوب : )
    ای بابا این آبجی نسیم هم که نرفته بود! :))) خوب شد.
    همش نگران بودم وبلاگش رو  یکی دیگه پاک کرده باشه
    و همینطور نگران تصرف آدرسش، نگو خودش انتقال داده.

    خدا رو شکر دلیلش هم نظر های زاغارتی که اخیرا دادم
    و ناراحت شد(و بعد قول دادم نظر ندم وبلاگش) نبود.

    ممنون داداش.خداحافظ
    پاسخ:
    خدانگهدارت
    تِد! تــِـد! تـــِــد!!
    ایول پسر!
    به قول جناب کازیمو؛ بوسه بر قلمت! D:
    پاسخ:
    :)))
    لطف داری پسر
    وای... چقدر خوب بود
    برم یک بار دیگه هم بخونم!
    پاسخ:
    خوب خوندید یحتمل. ممنونم.
    کاش زود تر بیوفته، مام شیرینی ای شامی چیزی بیوفتیم :|
    پاسخ:
    به حسابِ خودتون البته :)))
  • گمـــــــشده :)
  • عالی بود.افرین
    پاسخ:
    تشکر
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • خیلی خوب!
    هرچه زودتر اون اتفاق خوب به بهترین شکل براتون رقم بخوره!
    پاسخ:
    ممنونم : )
    وای منو یاد شخصیت شیگور انداختی با اون سلاح بادیش...
    پاسخ:
    دیوونه بود اون لعنتی :))
  • پری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • قشنگ بود، پر از حس 
    پاسخ:
    : )
    چقد طولانی بود هووف :) قشنگ بود و با احساس به پای هم پیر شین :)) 
    پاسخ:
    :| کجاش طولانی بود وجدانأ؟
    نه وجدانی طولانی نبود ؟ رحمی بفرمایید من هر چند روز یه بار میام سر نت بعد بخوام همه مطالب وبتونا بخونم بعد خب همشون طولانیند ولی خوب مینویسین میخونم فقط دیه گردن منا بدین که راست نمیشه
    پاسخ:
    من معذرت میخوام :)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی