Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

روستا در مه

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ب.ظ

طبقِ معمولِ هر سال، اولین روزِ سالِ نو رو به روستامون رفتیم؛ البته قبلش به شهرستانِ خودمون رفتیم و به مادربزرگم [مادرِ مادرم] سرِ کوتاهی زدیم و فاتحه ای هم در خانه ی عزیز از دست داده های سالِ نود و پنج خواندن [ بنده آجیل لمباندن در خانه ی مادر بزرگ رو ترجیح دادم و نرفتم طبقِ معمول ]. بعد از یکی دو ساعت به سمتِ روستامون، که سکونتگاهِ پدر بزرگ و مادربزرگمه [ پدری ]، حرکت کردیم. در بینِ راه یک مرغِ نسبتأ زنده هم گیریفتیم. نسبتأ زنده یعنی کلأ تکلیف این مرغ های بدبخت روشن نیست که! زنده هستن که بمیرن [ کشته بشن ] و اسبابِ شکم سیریِ ما آدمای همه چیز خوار رو فراهم کنن.

یک ساعتی طول کشید تا به ابتدای راهِ اصلیِ روستا که توسطِ یه پل به راهِ روستا متصل شده رسیدیم و کیه که ندونه یکی از باحال ترین حس های دنیا گوش دادن به موزیک های مورد علاقه تو ماشینه؛ مخصوصأ اگه یه پوشه ی مخصوص باشه و عید هم باشه و توی راهِ روستا هم باشی و همه ش آهنگ ها رو با برادر و خواهرِ کوچیکتر از خودت همخونی کنی! 

مِه گرفتگی توی روستای ما خیلی طبیعیه، به سببِ ارتفاعی که داره؛ ولی این موقع از سال کمی تا قسمتی ما رو متعجب کرد. اینکه میگن تو آخرالزمان وضعیت جوری میشه که نمیتونی راهِ درست رو به راحتی تشخیص بدی رو به عینة درک کردم و اون فضای مه زده رو تعمیم دادم به شرایط حاکم بر جامعه و جهان که یه وقتایی جوری فضا مه زده میشه که راهی که با اطمینان انتخابش کردی رو بعدِ یه مدت مشکوک میشی و دوباره مسیری که اومدی رو میسنجی تا مطمئن شی از انتخاب هات. 

بالاخره بعد از یک ساعت و نیم به روستا رسیدیم و به خانهٔ پدربزرگ رفتیم و از تنهایی درشان آوردیم و این هم حسِ خوبی بود. شما فرض کن دونفری با سنِ بالا تو روستا، اونم روی کوه باشی و یهو پسرت و عروست و نوه هات بیان پیشت. قطعاً حال میده. 

بعد از چای هیزمی خوردن و شام و حرف های مربوط به سال نو، همه آمادهٔ خواب شدن، ولی من که کمتر از ساعت دو خواب ندارم، برادرِ نُه سالم رو اغفال کردم و بردمش آتیش درست کردیم و باهاش حال نمودیم. آتیش درست کردن با هیزم و دیدن زبانه کشیدن های آتیش و صدای ذغال شدگیِ شاخه ها و تپش های روشناییِ ذغال ها که پشت سر هم کمرنگ و پر رنگ میشن و حتی بوی دود خیلی حال میده. مخصوصاً اگه هوا یه خورده سرد و مه زده هم باشه. 

نیم ساعتی سرگرم بودیم و بعدش هم رفتیم به زور خوابوندیم خودمونو. البته قبلش باید میرفتم دست به آب! دستشوییِ خانه های روستامون بیرون و توی حیاطه. شما فرض کن زمین و دیوار خشتی و گِلی، بعد سی چهل متر فاصله با دستشویی. دستشویی چجوریه مسیرش؟! بعد از پیمودنِ سی چهل متر مسیرِ گِلی و تاریک که چراغ نداره، میرسی به مسیر اصلیِ دستشویی که خوفناک ترین بخشِ داستانه! یه مسیرِ هفت هشت متری، مابینِ تلی از هیزم؛ یه نوع تونل که از وسط دو طرف هیزم میگذره و میرسه به دستشویی! دستشویی که خب چراغ نداره! یعنی داشت، ولی خیلی وقته خرابه. بعد خودِ دستشویی خشتی و سقفش چوب و شاخه و گِل و خشت داره! یعنی یه حالتِ کلبه ی وحشت طور داره که خیلی شیک میشه ازش یه سکانس فیلمِ ترسناکِ 30+ سال طور در آورد! حالا همه ی اینا یه طرف! طرفِ دیگه هم اینو بذارید که شبِ قبل در گروهِ دانشگاه بحثِ داغِ جمع، اجنه و توانایی های ماوراءالطبیعه شون بود! من ترسو نیستم؛ ولی ناقوسأ فکر و خیالاتِ هالیوودی میومد تو کله م منهدمم میکرد!! چند وقت پیش هم یه کلیپ دیدم، طرف بطور تصادفی دوربینش روشن بوده، بعدأ که کلیپو میبینه میفهمه یه جِن تو تصویر بوده!! بعد منم واسه ایجادِ روشنائی از گوشی استفاده نموده بودم؛ بعد همه ش اون کلیپه تو ذهنم یورتمه میرفت! که بعدأ ببینم بطورِ اتفاقی دوربین روشن شده و متوجه نشدم و یه جِن تو تصویر باشه و بپوکم! بگذریم آقا بگذریم!

 

صبح بیدار شدم و بعد از خوردنِ صبحانه ی محلی با نانِ محلی و اینا، بیرون زدم و دیدم فضا باز هم مه زده شده. قشنگ بود، خیلی هم، ولی یه حالتِ دلگیر کننده ای داشت. بعد اینکه بهار هنوز بطور کامل وارد روستا نشده بود و درخت ها تازه نیت کردن شکوفه و جوانه و اینا بزنن. فقط چند تا درخت بطورِ محدود شکوفه زده بودن که چشمگیر نبود.

خلاصه اینکه روستا همیشه واسه من نمادِ آرامش و عشق و صفا بوده و هست؛ و اینکه امکان نداره من برم روستا و با آتیش و هیزم و چایی حال نکنم. صدای گنجشک و بلبل و کلاغ و الاغ و گاو و خروس هم جای خودش! دسترسی نداشتن به اینترنت هم دنیایی داره که آرامشش رو به همه توصیه میکنم. و اینکه هنوز هم میگم، یه روزی دستِ زن و بچه [!] رو میگیرم و میبرم روستا، یه کلبه چوبی و آتیش هیزمی و نان محلی و کره و پنیر و شیرِ تازه و اوووووف! قسمتِ همه بشه امیدوارم ; )

  • ۹۶/۰۱/۰۲
  • Neo Ted

نظرات (۲۸)

دلم واسه روستامون تنگ شد :(

خواهر هم دارین مگه؟! :|
چقدر فیلسوفانه فکر می کنید!
اغفال کردنِ پسر بچه ی ۹ ساله کارِ بس خبیثانیه! ترک کنید این کارها رو! :/
فکر نمیکردم سناتورها هم بترسند :)))

خیلی حسِ خوب داشت... خیلی زیاد :)
پاسخ:
خب برید :))

بله با اجازه تون :))
دیگه اینجور چیزایی داریم تو خودمون :))
تو ترکم :/
شما جا من بودید قبض روح میشدید :|

خوشحالم : )
داخان نگاه از پاهاش عکس گرفته:))لاکچری داخان
ماهم طبق قرار هرسال سال تحویل رفتیم روستامون میخواستیم بریم مزارعموم(شهید)سال تحویل بخاطر بارون و طوفان کنسل شد..بعد بارون بارید سیل اومد:))البته داخل روستا نیومد وداختل شهرستانم نرفت اما راهارو کلا بست..هیچی دیگه ما حبس شدیم تو روستا درعوض رفتیم زمینای عموم اتیش کرد برامون چایی اتیشی و جگر و مرغ وکباب کرد...اوه چقدر خوردیم.صبحم کله پاچه زدیم دیگه تا اب کم شد ازیه مسیر که ماشینا تو گل گیرکرده بودن ازیه مسیرخفت طور ترسناک وسط ابا زدیم اومدیم:دی الانم هممون بو دود میدادیم بخاطر اونروز وکباب و..رفتیم حموم عصرم ادامه گردش تا فردا:دی
عیدت مبارک داخان^_^
عکس اخریه خییییلی قشنگ شده..روستاتونم خیلی جابی باصفاییه:)
پاسخ:
خداییش یه حالی داد :)))

حالا نیگا چجوری پُزِِ عموی شهیدش رو میده داغان :/ :)) 
خیلی خوبه که خوش گذشته بهت پس : ))

عید خودت مبارک تر : ))

خودمم میدونم :))) قابل نداره :))
غش غش غش:)))
اون عکسه پاتون://
پاسخ:
هر هر هر :)))

میدونم خیلی باحاله :)))
روستا همیشه قشنگه...مخصوصا خونه ی بابابزرگ رفتن و همین داستانایی که گفتین :)

اوخ! اون قسمت دستشویی و جن و کلیپ و اینا خیلی باحال بود =)))))

:: این عکس آخریه خودتونین؟ عالیه! یعنی به شدت پتانسیل عکس نوشته شدن داره اون هم از نوع غمگین و در هجر یار و رویا و این صوبتا :))
پاسخ:
خیلی عالیه : ))

واسه شما عالیه خانم :/ واسه ما خیلی داغانه :)))

:: با اجازتون :)) رویا :/ :)))) خیلی ممنون
روستای قشنگیه...منم دلم یه سفر میخواد ولی بعید میدونم امسال حور شه بریم جایی...هق هق هق هق هق هق هق هق
خوش به حالتون :)
دست زن و بچه :)))))هنوز هم خبری نیست آیا ؟!!!!!!!! :))))))))
تو روستا زندگی کردن لذت بخشه....دور بودن از شلوغی و رسیدن به آرامشه...
داداش 9 سالتونو با خودتون بیدار نگه داشتید؟؟؟!!!!خب بچه خوابش میاد به اون چیکار دارید آخه!!!!!!!!
سال خوبی داشته باشید برادر تد.
پاسخ:
شما بشینید کنکورتوتو بخونید باباع :)))
ممنون
نح! خبری نیست :)))
خیلی عالیه : )
خیلی حال میده : )))
همچنین.
  • پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • چه روستای خوشگلی دارین 
    ولی خداییش چرا قضیه دستشویی و ایناش اینجوریه، خب خیلی ترسناکه. اینجوری آدم اصن آرامش خاطر نداره در لحظه خاص :)))

    به جهاد سازندگی بگیم یه سر به روستای شما بزنه :)))) 
    کجاست روستاتون شمال؟جنوب؟شرق؟غرب؟
    پاسخ:
    میدونم :))
    هیجان انگیزه باباع :)))

    روستا باید همینجوری باشه دیگه :)) وگرنه که میشه شهر!
    شمال : ))
    راستی اونجا بارون نباریده؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :))))))))
    پاسخ:
    دلتون داغ! بارید":)))
    عکسا خیلی خوب بودن بخصوص آخری. با متن هم کلی خندیدیم! 

    پاسخ:
    تشکر : )
    نوش جان
  • Mohsen Farajollahi シ
  • ما هم هر سال میرفتیم روستامون ولی امسال و پارسال نتونستیم احساس میکنم خفه میشم :X
    +میدونستید روستاتون چه قدر شبیه روستای ماست؟! :)
    +عیدتون مبارک ببخشید بسته تموم شد سناتور D: بزرگی کن و عفو بر این بنده حقیر :(

    پاسخ:
    ان شاءالله میرید به زودی
    + جدی؟! چه خوب!
    + عید شما هم! عیبی نداره ک
    روستاتون کجاست عایا؟
    من به شخصه روستا رو به شهر ترجیح میدم البته دیگه انقدر غرق سکوته آدم خسته میشه!! ولی برای عکاسی قطعا روستا جذابیت های زیادی داره! آتیش درست کردن هم کلا یه حال بخصوصیه که فکر نکنم کسی باشه تا حالا تجربش نکرده باشه:) 
    دلم برای روستامون ، البته روستای پدربزرگم نه خودم تنگ شده! 
    خـــوش بگذره بهتون 
    پاسخ:
    یه جای خوب :))))
    عکاسی عالیه توش
    خیلی ممنون
    نه عمو دومیه شهید نیست یه عموی دیگمه:)))اونی که شهیده اصلا ازدواجم نکرده بوده البته گویاعشق بودی اما خب نشد.وخیلی سال پیش شهید شده.
    اون دستشویی های روستایی واقعا خوفناکه حالا جن هیچی..جاقحطه بیان دستشویی؟مسشکل و وحشت اصلی عقرب واین جونوراست..من که همیشه خوف دارم یه چی نیشم بزنه:/

    پاسخ:
    در هر صورت پز دادی :/ :)))

    عقرب که نداره واسه ما :)) ولی جن داره :))))
  • 🍁 غزاله زند
  • کلا خوش بگذره دیگه :) 
    پاسخ:
    گذشت دیگه :)))
    دلم داغ شد....هق هق هق...
    پاسخ:
    :)))
    حالا چرا کنکورو به روم میارید؟!!!هق هق هق....
    خودم کم بدبختی دارم؟!؟!؟!؟!این کنکورم شده چماق که همه جا میکوبن تو سرم که تو کنکور داری و اینا....هق هق هق
    پاسخ:
    خیلی حال میده چون :))))
    کل متن یه طرف عکساتونم.... همون طرف :پی
    عالی بود عالی : ))
    پاسخ:
    :)))
    خیلی ممنون
    زدین تو کار روزانه‌نویسی؟
    خیلی هم عالی(((:
    خوش بگذره:)
    پاسخ:
    هر چند وقت یک بار واسه تنوع دیگه : ))
    خیلی هم تشکر
    گذشت :))
    واقعا آرامشی که داره رو هیچ جوره نمیشه بدست آورد...ولی فقط واسه هوا خوری و خلوت کردن خوبه..بیشتر از یه هفته سخت و دلگیره تو روستا زندگی کردن  :)))
    ماجرای دست شویی و گفتید،یاده اولین گوشیم افتادم..چن سال پیش افتاد تو توالت سنتی مامان بزرگ بابام..خخخخ
    پاسخ:
    آرامش که عالی! زندگی هم عالیه تو روستا! فقط باید مثل من مادی گرا نبود :)) وگرنه خیلی صفا داره!
    تجدید خاطراتتون مستدام :))
    از یه دستشویی رفتن چه فیلما که نمیشه ساخت :)
    مه یه حالت دلباز دلگیر داره و خیلی خوبه ...
    داداش من به درساتون برس آفرین، واسه امتحانای میان ترم آماده نشده به فکر زن و بچه و نون محلی هستم مردم میخایید یه جوج و نوشابه هم بزنید تنگش ...
    چه خوشگله روستای کوهستانیتون، قشنگ بافت روستاییش حفظ شده :)
    ای جانم، یعنی یکی از عقده های زندگیم مامان بزرگ و بابابزرگ نداشتنه، شما که داریدشون هواشونم داشته باشید لطفا ...
    پاسخ:
    خیلی :)))
    چشمِ دیدنِ رویا پردازیِ ما رو هم ندارن ملت :/ :)))
    قابل نداره ها :))) شبی سه میلیون :))
    چشم : ) خدا رحمتشون کناد
    آره جدا تو اون شرایط باشی حتی به شکرخوردن هم میفته آدم -__-
    خوشبختانه خونه ی مادربزرگ اینای من با اینکه تو روستاس ولی دست شویی و ایناش مدل شهریه و من بارها خدا را سپاس گفتم از این بابت مخصوصا نصفه شبا :دی
    پاسخ:
    والاع :))
    خدا را سپاس پس : ))
    شبی سه میلیون؟؟؟ کم نیست؟؟ 
    فک کنم ته حسابم 50 تومن بیشتر نشه میخام 5 تومنش هم شارژ بگیرم برا گوشیم، البته شایان ذکر ته کیفمم فک کنم 2 هزارتومن دارم، با اینا نمیشه یه کاریش کنین؟؟ :))
    البته صرفا بخاطر واقعا روستا بودنش ها وگرنه خودمون روستا داریم ولی شبیه روستا نیست ..
    ممنون :)
    پاسخ:
    تازه تخفیف بلاگری هم دادم بهتون! دیگه راه نداره :)))

    :-/ من اگه جاتون بودم بیخیال رفتن به اون جای مخوف میشدم.خیلیییی وحشتناکه.البته اینکه اخیرا سه تا فیلم پشت سرهم دیدم هم دخیله ولی ترسناکهههه.
    پاسخ:
    کجا میرفتم پس :| :)))
    دست شما درد نکنه واقعا!!!(استیکر چپ چپ نگاه کردن)
    پاسخ:
    قابل نداشت :)))
    هق هق هق...
    پاسخ:
    های های های :)))
    پسر این عکسا چیه پخش می کنی؟:| 
    خوبن ^___^
    پاسخ:
    :| عکس های لاکچری
    ممنان مادر :)))
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • خوش به حالتون که یه همچین جایی دارید!
    همیشه به خوشی.
    پاسخ:
    خیلی هم ممنون

    پیازم بخورین:دی
    پاسخ:
    خوردیم :))))
    یه طوری میگن مخوف :/ من تمام بچگیم تویه خونه مثل همین خونه مادربزرگتون گذشت دستشوییش تو حیاط بود برق نداشت باید از پله های تاریک حیاط خونه میومدم پایین بعد یه دالان تاریک که کنارش طویله متروکه بود رد میشدم بعد چند متری تازه میرسیدم به دستشویی تازه اون موقع 5 سالم بود نه خواهر داشتم نه برادر که باهام بیاد ولی همه یه جفت چشم براق تو طویله میدیدم که یه عمر فک میکردم جن ولی بعدا تو 7 سالگی فهمیدم دوتا سوراخ رو دیوار طویله هست بعد خنده دار تر اینکه من یه عمر شبا وقتی از کنارش رد میشدم با اون یه جفت چشم حرف میزدم وبه خیال خودم با اقا جن دوست شده بودم و اون مواظب بود دزد نیاد :/ ینی الان که فکر میکنم من یه بچه دیوونه بودم اخه کی با جن دوست میشه :/ خوش بگذره خدایی خونه های روستایی بهشتن 
    پاسخ:
    که اینجور :)))))
    خداییش واسه اونایی که تجربه ی زیادی ندارن خوفناکه دیگر!

    خدا شما رو هم شفا دهد :))) 
    کودکیِ باحالی داشتید :))
    ما چرا روستا نداریم اخه؟ :// چرا مسئولین پاسخگو نیستن!! ://
    ایا انصاف است ما تعطیلات خود را در اب و هوایی بس الوده بگذرانیم؟ :/
    :(( خوشابحالتون واقعا :))
    پاسخ:
    واقعأ چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟؟؟ تا چه حد کوتاهی؟؟؟ 

    خیلی ممنون : )