برده داریِ مدرن در عصرِ مدرنیته!
در اعماقِ لایه های زیرینِ پونزِ استثمار
ناله هایی به گوش میرسد
ناله هایی که فریادِ بردگی در بندِ دیکتاتوریِ دوست داشتنی را سر میدهند
زنجیرِ ابریشمی حلقه خورده بر گردنمان بدجوری نوازشمان میکند
هر سمت را که مینگری نوایی سوزناک داغانت میکند
یسار را مینگری پنجره داد میزند که کثیف و لکه ای شده ام
بیا و مرا برهان از این حجمِ سیاهی و چرک
یمین را زُل میزنی دیوار ناله سر میدهد که ای شِفت! بیا و این گرد و غبارِ لامصب را از من بِروب و این عنکبوتِ بی صاحاب را خانه خراب کنای
دقت که مینمایی صدایی خفه گون میشنوی!
نه یسار است و نه یمین
صدا از زیرِ پاهایت است که نایِ دل سر داده
کفِ زمین شاکی از دستت که ای دراز! آن دستمالِ خیس را به دست گیر و حالی به ما آده!
این ها را خفه مینمایی و میروی در گوشه ای میکِزی که جان بگیری، هنوز ریه ی چپت از اکسیژن پر نشده، یخچال و زیر تلویزیونی عربده میکشند که ای خرسِ بی فکر! حدودِ 365 روز است در این مکان سکنا گزیده و در مرزِ کپک زدگی به سر میبریم!
وقتش رسیده تغییری بدهی سکنا گاهمان را!
آخر لامصب های داغان مسلک! شماها بد دسسسسستتتتیینن! بد دست!!
بد دست بودنتان در فرقِ سرِ شکارچیِ خرس های گریزلی! وزنِ سنگینتان را کجای پانکراسم جای نهم؟!
تمامِ این فلاکت ها را که به اتمام میرسانی و میروی چایِ دیشلمه ای برای خودت میریزی که از شدتِ استثمار و بردگی نپوکی و تصعید نشوی، هنوز آخخخخخخییییششششِ تهِ کارت از مِری ات نگذشته، نوایی جان گداز از حیاط به گوشت میرسد و لایه لایه ات را به پوچی میگرایاند:
تِدددددددد! پسسسسرررررِ قششششننگگگگم! بیا و این فرش ها را کمک کن بشوریم و بندازیم رو دیوار خشک شه!
در پایان فقط یک چیز
اینجا حرف، حرفِ یکیست
هرچه او بگوید
یک رئیسِ به تمام معنا
یک دیکتاتورِ دوست داشتنی که عاشقِ دستوراتش میشویم
خانه تکانی که هیچ
جان هم بخواهد فدایِ خنده هایش میکنم
و او مادر است...
دوست داشتنی ترین دیکاتورِ عالم که کسی از زیرِ سلطه اش بودن، ناراضی نیست...
- ۹۵/۱۲/۰۸