سکونِ انجماد
اینجا زمین٬سیاره ی تنهایی های شلوغ.
دوستی های سرد و بی فروغ.
ساعت ۳:۳۳ دقیقه به وقت سکوت.
دما منفی یک درجه ی حسیوس.
به سردی درونم٬قلبم سرما خورده از سردی.
به سردی روابط صوری امروزی٬
که تنها حافظشان٬منافع گره خورده بهم افراد است.
به سردی مغز منجمدِ خود مغز پندار ها.کسانی که خود را عقل کل٬و دیگران را نعل اسب هم نمیدانند.
به سردی اعتقاداتِ بهشت رفتگان پیش از موعد.توهم معصومیت،اعتقادشان را لکه دار کرده.
به سردی نفسِ تَرَک خوردگانِ احساس. که با حرف هایشان٬روح دیگران را منجمد میکنند.حرف هایی که زخمشان، مانا تر از زخم چاقو است.
راستش،اینجا هوا خیلی سرد تر از خود سرد است٬سرد به عمق انسانیت یخ زده.انسانیتی که سرما خورده و آنفلونزای حسی گرفته. سیستم دفاعی اش عاری از عاطفه شده.ولی نابود نشده...
هنوز هم میشود در حین آدم بودن٬انسان بود.هرچقدر هم هوا سرد و آلوده باشد.
دماسنج هم خسته شده از سکون.
سکون انجماد.
ولی این دما٬مطلق نیست.
طلوع نزدیک است.
خورشید می آید.
نور و گرما در راه هستند.
نوری که میتابد به جاهلیت خاموش٫و گرمایی که حرارت میدهد به انسانیت یخ زده.
این وعده ی خداست.
مگر شک داری؟
- ۹۵/۰۶/۲۵