Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

عاشقانه ای بی رحم

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ

جوانه ای بیش نبودم که در آغوش پر مهرت،رشدم دادی؛شاخ و برگ دادی به وجودِ خسته ام؛که امیدی به استوار ماندن،نداشت.

دلیلی شدی برای نفس کشیدنم؛برای نفس دادنم.

سرما و گرما را در پناهِ سبزِ تو بود که گذراندم و به خورشیدِ طلوع رسیدم.منی که تاریکی شب را بی پایان میدانستم.تو بودی که سنگ صبورِ تاریکی هایم شدی و نویدِ طلوعی دوباره را میدادی به من.

کمی که بزرگتر شدم،مهربانی های بی وصفت،قطره قطره از ریشه های محکمت به تنه ی استوارت رسید و من را که تشنه ی عشق بودم؛منِ تنها در آغوشِ بی حصارت،که مملو بود از تنهایی های بی حصار،میوه دادم.یک دانه سیبِ سرخِ عاشق؛که سرخیِ گونه هایش،دلیلِ لرزیدن دلِ پسرکِ پای تو شد!

لرزش دلِ پسرک،کافی بود برای بریدن بندِ دل من،از تو و جداییِ تلخ.به قصدِ اشباعِ غریزه اش بود که پا به روی شانه های تو گذاشت،تا میوه ی دلم را برچیند.سنگینیِ جای پایش،کافی بود برای این جدایی.

برگ‌ ریزانِ نگاهت،در دل تابستان،گره خورد به نگاهِ خیسِ من؛وقتی روی زمین کشیده میشدم.


سال ها گذشت و تقدیر،تیزیِ دندان هایم را منگنه کرد به کمرِ کوه گونه ات؛که عمری خم میشد برای رشد کردن ما.

حال یکی از آن«ما» ها،آمده تا جوابِ شب بیداری هایت را بدهد.جواب قطره قطره عشقی که خرجم کردی.

این یک مراسمِ عاشقانه س.حال که تقدیر،پایان این عاشقانه ی بی رحم را به منِ کم حافظه سپرده؛عاشقانه میبوسمت؛عاشقانه ای بی رحم.

.

.

.

.

نگاهت برگ ریزان نداشت،زمانی که بر روی زمینِ سرد افتاده بودی و موریانه ها، به جانِ شاخه های بی روحت افتاده بودند.

این نگاهت را از من دریغ کن.

بگذار خلاصت کنم...




پ ن:خوشحال میشم برداشت هاتون از متن رو بدونم.

اگه نقدی هم بود با کمال میل میپذیرم : 

  • ۹۵/۰۵/۳۱
  • Neo Ted

نظرات (۱۷)

  • مَهسا هَسدَم ツ.
  • حالا دیگه مطمئن شدم که شما همونی :/

    متن قشنگی بود :)
    اومم...برداشت؟؟!
    پاسخ:
    چ گیری دادین ب همونه بدبخت :))
    ممنون
    بله
    برداشت
    ی عاشقانه نو بود و جالب ...
    "لرزش دلِ پسرک،کافی بود برای بریدن بندِ دل من،از تو و جداییِ تلخ.به قصدِ اشباعِ غریزه اش بود که پا به روی شانه های تو گذاشت،تا میوه ی دلم را برچیند.سنگینیِ جای پایش،کافی بود برای این جدایی."
    با اینکه این تیکه پر احساسه نمیدونم چرا ی نگاه پشیمانی ک ناعادلانه اس برام چشمک میزنه :)
    پاسخ:
    چشمک درستی میتونه باشه ولی : )
  • آبان دخت ...
  • یه عاشقانه ای بود که تا حالا زیاد بهش اشاره نشد...فکر کنم شبیه این رو قبلا خوندم اما اون کوتاه تر بود...یادمم نمیاد کجا خوندم...در کل خوب بود...اما میتونین با ترکیبای احساسی تر تو نوشته تون یه حس عشق و احساس آرومی رو به مخاطب بدین...هرچند این هم خیلی خیلی خوب بود...موفق باشین مخکستر :)
    پاسخ:
    ایشالاه دفعات بعد  : )
    ممنون بابت نقد و نظر
  • بهار پاتریکیان D:
  • من همش یاد مامانم میوفتادم در طول متن :]
    پاسخ:
    چه خوب پس : )
  • خانــــAliـــوم ^_^
  • خیلی قشنگ بود..
    منم یاد مامانم افتادم
    پاسخ:
    خیلی ممنون
    جالبه ک شما هم :)
    حرفی نیس ... خوب بود
    پاسخ:
    مچکرم
    خیلی قشنگ بود:)
    نمونه ی بارز مامان:)
    پاسخ:
    سپاس : )
    توسط مهسا هستم شناسایی شدید ؟🤔🤔
    پاسخ:
    حالا نیگا :•|
    دقیقا یادم افتاد ب مامان :) 
    و بسی تشبیه های ِ جالبی داشت :)) و تشبیه های جالبی داشت :| ینی جدی میگم :| میشه یادم بدی؟ 
    پاسخ:
    خیلی خوبه ک یاد مادرتون افتادین و چنین برداشتی داشتین : )
    یادتون بدم؟
    مگه میشه اصن :) در حدی نیستم ک بخوام ب کسی یاد بدم ک.


    چرا بی رحم فقط؟ :|
    پاسخ:
    بخاطر نتیجه ای که این عاشقانه داشت!
    چرا بی رحم فقط؟ :|
    یک سوال وقتی می نوشتیش با فکر اجزای نوشته و تشبیه ها رو میذاشتی کنار هم یا با دل یا با مخلوط هر دو؟
    پاسخ:
    قرار بود فقط از دل باشه،ولی مغزم قاطیش شد : ))
    مفهومت فدای عناصر ادبی شدن. تکلف داره. برای زیبا کردن بیان از عناصر ادبی استفاده میشه و استفاده ی بیش از حدش ب مفهوم و بیان ضربه میزنه و باید اعتراف کنم منو گیج کرد و درست نفهمیدم می خوای راجب چی صحبت کنی. این عشق رو حس نکردم. در واقع چیزی از متن حس نکردم و به من چیزی منتقل نشد. دلیلش رو نمیدونم. واسه همون پرسیدم که این نوشته از کجا میاد از دل یا از عقل یا از مخلوط هر دو
    پاسخ:
    واقعأ به مفهوم ضربه خورده؟
    واقعأ وقتی شروع به نوشتن میکنم،دیگه دست خودم نیست،همینجوری میاد و مینویسم.
    اینکه شما برداشتی از این متن نداشتید،تقصیر بنده س،ولی خب اینکه بقیه از این متن برداشت واحدی داشتن رو دلیلشو نمیتونم هضم کنم :(
    ممنون بابت نقدتون : )
    من تقریبا با همه نظرات بالا موافقم! :)
    وقتی خوندمش یاد مامانم افتادم!
    و اینکه قشنگ بود ولی گیج شدم!ب قول نرگس بضی وقتا از بس متن ادبی میشه ک دور میکنه آدمو از اون مفهوم اصلیه.جوری ک وسطاش حوصلم نکشید بخونم :| ولی ادامه دادم.نمیدونم...گیج شدم خاکستری :/

    پاسخ:
    پس تقصیر من شد.دوز ادبیش بالا بوده.
    ممنون واقعأ :)
    امیدوارم دفعات بعد جبران شه.
  • بهار پاتریکیان D:
  • داشتم کامنت میذاشتما :|
    پاسخ:
    جدی؟
    خب ببخشید
    همینجا بذارین
    ایشالله :)
    خواهش می کنم قابلی نداشت :))
    پاسخ:
    :))
  • دخترِ انار :)
  • نگاهو باید خوند
    نمیگتش کسی :)
    منتهی نظرمو تو جیم دربارش گفته بودم :)
    عالی مثل همیشه
    پاسخ:
    چشم
    میخونیم ما هم :)
    خیلی لطف دارین : )